ما میتوانیم از ذهن خود بیشتر از آنچه که باید از آن ترسید وحشتزده باشیم، زیرا چیزهای خاصی در آن وجود دارد که به طرز عجیب و غریبی یادآور اعمالی اند که مردم انجام دادهاند و به زندان افتادند. ممکن است چیزی در مورد پول یا خشونت، جنسیت یا فریب باشد. آیا ما واقعاً دزد، قاتل، انحراف، گناهکار یا هیولا هستیم؟
واقعیت هم بهتر و هم بدتر از چیزی است که ما ممکن است از آن بترسیم. بدتر است چرا که به نظر میرسد ما واقعاً برخی از آرزوها و علایق افرادی را که زندانی شدهاند یا توسط جمعیتی که در دنیای دیجیتال استهزا میشوند، را در خود میبینیم. ذهن به اصطلاح عادی انسان چیزهای زیادی با ذهن منحرف یا جنایتکار مشترک دارد؛ واقعیتی که ما تمایل داریم با نهایت توانمان آن را دفع کنیم و در نتیجه احساس در تنگنا بودن، تکراری بودن و تشریفاتی بودن میکنیم.
اما همچنین از اینجا مسائل بسیار بهتر میشوند. یک تفاوت بزرگ بین آنها و ما وجود دارد: آنها به افکار خود عمل کردهاند و ما فقط آنها را سرگرم کردهایم. و این - بسیار دور از یک تفاوت بیهوده یا ناچیز - همه چیز است.
ما خیلی زود فراموش میکنیم که یک قاتل کسی نیست که به قتل فکر میکند؛ او کسی است که واقعاً میکشد. یک منحرف جنسی کسی نیست که افکار جنسی عجیب و غریب داشته باشد؛ کسی است که به آنها عمل میکند. جنون زمانی آغاز نمیشود که با یک آه متوجه شویم واقعاً آرزو میکنیم پدر و مادرمان مرده باشند؛ این زمانی است که سیانور سفارش میدهیم و سپس کیسههای جسدشان را جمع کنیم.
مجرمان از هزاران جهت با ما تفاوت بسیار زیادی ندارند اما در یک نکته مهم تفاوت برجستهای دارند: آنها دست به عمل میزنند.
توجه به این تمایز به ما کمک میکند تا با شجاعت و خوشبینی بیشتری را در افکار خود کاوش کنیم. ما نیازی به نفرت از دیگران به خاطر ترسی که در وجودمان است نداریم بلکه باید با شجاعت این ترس را در خود بپذیریم. ما میتوانیم با تمام محتویات پرخطر ذهن خود که در واقع کاملاً ایمن و عادی هستند احساس راحتی کنیم. ما میتوانیم مثل آدمهای دیوانه فکر کنیم بدون اینکه هرگز به صف آنها بپیوندیم.
دیدگاه خود را بنویسید