یکی از مطالب متعجبکننده و در عین حال موثر که ممکن است درباره خودمان بیاموزیم این است که ما، شاید همیشه، مازوخیست بوده باشیم، ایدهای که همچنان مواجه با آن سخت است و در عین حال ممکن است مفید و آشکارکننده باشد. این واژه، نسبتاً بیانصافانه از نام نجیبزاده و نویسنده اتریشی قرن نوزدهم، لئوپولد فون زاخر-مازوخ، مشتق میشود. به عنوان یک جوان، لئوپولد ازدواج معمولیای را با یکی از هموطنان اشرافیش، آورورا فون روملین، انجام داد، اما به سرعت متوجه شد که سلیقههای جنسی او نمیتوانند در رابطه جای بگیرند. وقتی توسط بارونس فانی پیستور یکی از خوانندههای طرفدارش با او تماس گرفته شد، او توانست تحت بهانهی سرگرمی در سبک نوشتن خود، یک سویه مخفی از هویت جنسی خود را کشف کند. او بیشتر از همه میخواست که فانی در یک پالتوی خز بزرگ و سلطنتی لباس بپوشد، او را بزند، بر او مسلط شود و با بیاحترامی مغرورانه با او رفتار کند. او میخواست فانی او را «گرگور» بنامد، که در آن زمان یکی از نامهای محبوب خدمتکاران بود؛ و دوست داشت هنگام سفر، با وجود ثروت بسیار بیشترش نسبت به او، مجبور شود در کوچه درجه سوم بنشیند در حالی که فانی در کوپه درجه اول مینشست. علاقههای لئوپولد، که او در یک رمان به نام «زندگینامهی عاشقانهی ونوس» نوشت، توجه ریچارد فون کرافت-ابینگ، روانپزشک اتریشی، را به خود جلب کرد که (با وجود اعتراضات خانوادگی لئوپولد) آنها را در مجموعهی بزرگ خود از عوامل بیربط جنسی، «روانپاتولوژی جنسی» که در سال ۱۸۹۰ منتشر شد، نوشت و به این واسطه جهان را با اصطلاح «مازوخیست» آشنا کرد: فردی که از دریافت درد به عنوان اثر جنسی برانگیخته میشود.
ما اکنون یک مازوخیست جنسی را به عنوان فردی میفهمیم که ممکن است بخواهد توهینهای ناشایستی در مورد خود بشنود، موهایش را بکشند یا پوستش را بخراشند یا به او دستور دهند که خودش را با اصطلاحات بسیار اهانتآمیز و خجالتآور توصیف کند (هرچند، باید تأکید شود، با رضایت صریح، زیرا هر چیز دیگری فقط سوءاستفاده جنسی خواهد بود). اینکه این مسئله چرا میتواند جذاب و در برخی نقاط ضروری باشد، معمایی است و به جواب قدرتمندی از سوی رواندرمانی نیاز دارد. برای مازوخیست، تنبیه بدنی در بازی جنسی، اولاً و قبل از همه چیز، به عنوان یک تسکین تجربه میشود - یک آرامش از روشنی ناباوری و احساسیت بیگانهساز که ممکن است در میان افراد بسیاری متداول باشد. در سطح عمیقی که مازوخیستها در آن لحظات ارتباط را آرزو میکنند، معمولاً خود را بیش از حد محترم نمیدانند، شبهات شدیدی درباره شخصیت و طبیعت خود دارند و باور دارند که حداقل به نسبت در بخشی از وجود خود رنجور و ناپاک هستند و بنابراین لایق لطافت و خوشرویی بدون تعارض نیستند. اگر دیگران اصرار داشته باشند که با دستکش کودکانه با آنها برخورد کنند، احساس دیده شدن و فهمیده شدن نمیکنند. فهمیده شدن فقط زمانی شروع به واقعی به نظر میرسد و بنابراین به طور معقول هیجانانگیز میشود که یک همراه ویژه راز بسیار عمیق درباره آنها را متوجه میشود: که آنها (حداقل برای مدتی و به یک شیوه خاص) کمی زشت هستند و ارزش یک گوشمالی شدید را دارند.
اگرچه پدیده مازوخیسم بیشتر مربوط به رابطۀ جنسی است، اما در دنیای احساسات نیز به همین اندازه قدرتمند است. احتمالاً واقعاً بسیاری از مازوخیستهای عاطفی وجود دارند که بیشتر از ماسوخیستهای جنسی هستند و بدون شک بسیاری از ما که از نگرانیهای خود در این زمینه آگاه نیستیم نیز از این دستهایم. همانطور که در مورد مازوخیسم جنسی صدق میکند، مازوخیسم عاطفی نیز بر پایۀ بدبینی به خود است. مازوخیستهای عاطفی احساس نمیکنند که در عمق وچودخود کاملاً افراد دوستداشتنی و شایستۀ تقدیر و محبت هستند. یک بخش قدرتمند از وجود آنها مشکوک است که ممکن است آدم کوچولوهای بیمصرفی باشند. اگر کسی وارد دایره آنها شود و به آنها خلاف این را بگوید، اگر او شروع به احترام و تمجید، افتخار و نرمی کند، مازوخیست عاطفی ممکن است به احساس استفراغ غریزی در مقابل یک فرد که به نظر میرسد حقیقت را درباره آنها را نفهمیده است، دچار شود و خیلی زود نیاز داشته باشد که همه آن حرفها و رفتارها را بهعنوان یک وهم دور بیندازد. چرا - در پایان - هر کسی بهتر از خود آنها دربارهشان احساس خوبی میکند؟ مازوخیستها روابط خود را به سمتی هدایت میکنند که افراد دورشان در مورد آنها مانند خودشان بیاندیشند و در نتیجه آرامشی به آنها دست دهد.
این یک اشتباه معصومانه است که در یک رابطه با فردی ناکارآمد روبهرو شوید، حتی سالمترین افراد در میان ما اغلب دچار چنین وضعیتی میشوند؛ اما آنچه مازوخیست را متمایز میکند، عدم توانایی کامل آنها برای خروج از روابط تلخ است. آنها نمیتوانند زندگی را بدون فردی که زندگی را غیرقابل تحمل میکند، تصور کنند.
در نهایت، تفاوت بین مازوخیست جنسی و عاطفی این است که اولیها معمولاً خوب میدانند که چه هستند. بنابراین برای جلوگیری از مازوخیست عاطفی بودن ، حیاتی است که شروع کنید به تصور اینکه ممکن است یکی از این افراد باشید؛ باید برای اولین بار شروع کنید به دیدن مسیرهای مخربی که در زندگی خود پیمودهاید و احساسات بد را وارد زندگی خود کردهاید.
مهمترین تفاوت بین مازوخیست جنسی و عاطفی این است که فعالیت فرد اول، در شرایط صحیح، بسیار شادکامانه خواهد بود، در حالی که فعالیت فرد دوم هرگز چیزی جز جهنمی عذابآور به بار نخواهد آورد. باید به خودمان یاد بدهیم که شروع کنیم به دیدن روشهای بیشماری که ممکن است برای مدت زیادی امیال خود را باز داشتهایم، نه به دلیل هیچ علاقهی خاصی یا هیچ ضرورتی، فقط به این دلیل که گذشته ما بهطور ناعادلانه ما را با احساسی قبضه کرده است که وحشتناک بوده.
دیدگاه خود را بنویسید