در دنیای تحت سلطه رسانهها، که در آن توجه و اعتبار به شدت ارزشمند هستند، تلاش برای حفظ استقلال و اصالت میتواند چالشبرانگیز باشد. یکی از راههای مقابله با این چالش، احیای مفهوم آریستوکراسی (اشرافزادگی) به شیوهای مدرن و متناسب با زمانه است.
البته تصویری که امروزه از اشرافزادگان در ذهن داریم، اغلب کلیشهای و مضحک است. این تصویر شامل افرادی با لباسهای فاخر، لهجههای عجیب و غریب، نامهای طولانی و عجیب، و تمایل به انزوا در املاک و مستغلات خانوادگی است. این افراد غالباً فاقد استعداد و توانایی رقابت در جامعهای شایستهسالار تلقی میشوند.
یکی از امتیازات قابل توجه اشراف، بیتفاوتی عمیق آنها نسبت به افکار عمومی است. آنها هرگز نگران قضاوت یا تأیید دیگران در مورد علایق و سلایق خود نیستند. این بیتفاوتی، که ممکن است از نظر برخی مغرورانه به نظر برسد، در واقع منبع قدرت آنهاست.
اشراف به خوبی میدانند که دیدگاهها و ارزشهایشان با هنجارهای رایج جامعه متفاوت است. آنها به جای اینکه سعی در جلب نظر اکثریت داشته باشند، به اصالت و استقلال خود پایبند هستند. این امر به آنها اجازه میدهد تا بدون ترس از تمسخر یا انتقاد، آزادانه عقاید و سبک زندگی خود را دنبال کنند.
در حالی که برخی ممکن است این بیتفاوتی را به عنوان انزوا یا نخوت تفسیر کنند، در واقع نشاندهنده اعتماد به نفس عمیق و اطمینان از خویشتن است. اشراف به جای اینکه دنبالهرو باشند، پیشرو هستند و از اینکه مسیر خود را در زندگی ترسیم کنند، هراسی ندارند.
با این حال، این بیتفاوتی عاری از چالش نیست. اشراف ممکن است با سوء تفاهم و طرد از سوی جامعهای که درک نمیکنند، روبرو شوند. اما آنها این چالشها را با شجاعت و وقار تحمل میکنند، زیرا میدانند که ارزشهایشان فراتر از تأیید زودگذر دیگران است.
درست است که ما نمیتوانیم قلعههای قرون وسطایی یا شجرهنامههای اشرافی را به ارث ببریم، اما میتوانیم از برخی از ویژگیهای کلیدی که به اشراف در حفظ آرامش و وقارشان کمک میکرد، الهام بگیریم.
انقلاب فرانسه سال 1789 نقطه عطفی در تاریخ این کشور بود و نظم اجتماعی کهن را به طور کامل دگرگون کرد. اشراف، که زمانی از طریق ثروت و قدرت عظیم خود بر جامعه تسلط داشتند، ناگهان خود را در وضعیتی یافتند که نه تنها قدرت و ثروت خود را از دست داده بودند، بلکه با خصومت و سوء ظن فزایندهای از سوی مردم نیز روبرو بودند.
در این آشفتگی، برخی از اشراف به دنبال راههایی برای حفظ هویت و جایگاه خود در جامعه جدید بودند. ژول باربی د'آورویلی، رماننویس و مقالهنویس برجسته فرانسوی، یکی از چهرههای کلیدی در این تلاش بود. او در آثار خود، مفهوم جدیدی از اشراف را ارائه کرد که بر پایه فضیلت، زیبایی و استقلال فکری بنا شده بود.
د'آورویلی معتقد بود که اشراف واقعی نه با ثروت و نسب، بلکه با تعهد به ارزشهای والا و تمایل به ارتقای سطح فرهنگی و معنوی جامعه تعریف میشوند. او از اشراف میخواست که از گذشته خود دست بکشند و به جای تمرکز بر قدرت و امتیازات، به دنبال کمال شخصی و خدمت به جامعه باشند.
دیدگاههای د'آورویلی در آن زمان بحثبرانگیز بود، اما تأثیر عمیقی بر نسلهای بعدی روشنفکران و هنرمندان فرانسوی گذاشت. ایدههای او به بازتعریف مفهوم اشراف در جامعه مدرن کمک کرد و زمینهای را برای ظهور جنبشهای هنری و فکری جدید فراهم کرد.
ژول باربی د'آورویلی، نویسنده و منتقد فرانسوی قرن نوزدهم، در خانوادهای اشرافی در نرماندی متولد شد. با وجود اینکه خانواده او در اثر انقلاب فرانسه ثروت و موقعیت اجتماعی خود را از دست داده بودند، باربی د'آورویلی همچنان به دنبال حفظ حس اشرافیت و تمایز خود بود.
او در آثار خود، مفهوم جدیدی از اشرافیت را ارائه کرد که بر پایه "اشرافیت روح" بنا شده بود. این نوع اشرافیت بر خلاف اشرافیت سنتی که بر پایه ثروت و نسب بود، بر فضیلتهای شخصی، زیباییشناسی و استقلال فکری تمرکز داشت.
به نظر باربی د'آورویلی، اشرافزاده واقعی کسی بود که دارای سلیقهای ظریف، حسی لطیف، ایدههای والا و عواطفی پالایششده باشد. این صفات، که جایگزین مالکیت زمین و ثروت شده بودند، کلید برتری و عضویت در نخبگان را به افراد میدادند.
باربی دوارویلی، با اتخاذ شیوهای خاص در لباس پوشیدن و خودنمایی، نگرش منحصر به فرد خود را در زندگی شخصیاش به نمایش میگذاشت. علاقه او به سرآستینهای توری و بستن کراواتهای مفصلی به یقه، ظاهری متمایز به او میبخشید. سبیل پرپشت او، حالت متکبرانهاش، و عادت بلند کردن چانه، پایین انداختن پلکها و خیره شدن به نوک بینی، بیاعتنایی عمیق او نسبت به قضاوت دیگران و بیتوجهیاش به مسائل دنیوی را به وضوح نشان میداد.
دوارویلی معتقد بود که اصل و نسب، عاملی تعیینکننده در هویت یک فرد نیست، بلکه روح اوست که او را از دیگران متمایز میکند. او با قاطعیت با مفهوم محبوبیت مخالفت میکرد و آرزوی او "نابغه و گمنام بودن" بود، گرچه در زمان حیات خود به شهرت قابل توجهی دست یافت. دوارویلی بر این باور بود که تعالی و بزرگاندیشی نیازی به تایید و تحسین مردم ندارند.
باربی دورویلی به نکتهای حیاتی اشاره میکند: امکان وجود نسخهای مدرن و قابل اجرا از تحقیر مشروع اشرافی نسبت به افکار عمومی وجود دارد. منطقی است که فردی، حتی بدون داشتن ملک بزرگ یا نسبتی اشرافی و باستانی، خود را "بالاتر" از ورود به بحثهای پوپولیستی بداند، صرفاً به دلیل نوع متفاوت تفکرش.
متأسفانه، باربی دورویلی در بیان کامل مفهوم عمیقتر اندیشهاش، بیش از حد به لحن عاطفی وابسته بود. در واقع، یک آریستوکرات روحی اصیل میتواند کاملاً عادی به نظر برسد، در یک خانه معمولی زندگی کند، شغلی عادی داشته باشد و هرگز کراوات نزند. دیگر نیازی به پوشیدن لباسهای شیک و فاستونی آریستوکراتهای روحی قرن نوزدهم نیست. آنچه در اصل باید یک آریستوکرات روحی را متمایز کند، تعهد به پالایش ذهنی است.
نگاه تحقیرآمیز این افراد نسبت به افکار عمومی نتیجه بدخواهی یا خصومت نیست، بلکه از تحلیل هوشیارانه و دقیق شرایط انسانی ناشی میشود. بیشتر مردم علاقهای به درک نظر مخالف ندارند. دستهگرایی کور بهسادگی بسیار برای آدمها وسوسهانگیزتر است. تاسفبرانگیز است که تقریباً هیچ کس ذوقی برای درک منطق دقیق یک استدلال ندارد. اما هیچ چیز در تاریخ نباید در ما این انتظار را ایجاد کند که افراد چنین کنند. مایه تاسف است که میلیونها نفر بیشتر مشتاق محکوم کردن هستند تا توضیح دادن. عشق به توضیح دقیق تقریباً به اندازه مالکیت یک قلعه در دنیای ما نادر است.
آریستوکرات پاک روح افکار عمومی را نادیده میگیرد نه به این دلیل که از مردم متنفر است، بلکه به این دلیل که آنها را به خوبی میشناسند و نسبت به این مسئله که چرا به درستی فکر نمیکنند، دلسوز و متاسف است. اغلب مردم نسبت به مشغلههای معمولی و کشمکشهای زندگی روزمره حساسیت بیحد و حصری احساس میکنند که به این معنی است که بحثهای پیچیده، لطافت، گشادهرویی و سنجش ظریف احتمالات برای بیشتر افراد از جمله تجملات دستنیافتنی است. آنها نه با تحقیر مغرورانه و متکبرانه، بلکه با اطمینان مالیخولیایی مبنی بر اینکه اختلافات بین مردم آشفته، بی رحمانه، دستهای، عمیقاً غیرمنطقی و ناعادلانه است، از عموم افراد جدا میشوند، زیرا این وضعیت عادی و ناگوار حیوانی به نام انسان است. این اشرافزادهها اما هیچ کدام را به دل نمیگیرند. آنها هرگز امیدوار نبودند که بهطور گسترده شناخته شوند یا مورد استقبال مردم قرار گیرند.
همانطور که اشرافیت خونی زمانی به نسب خود افتخار میکرد، اشراف جدید روحی نیز به تبار خود افتخار میکنند. اما دیگر در مورد دیانای صحبت نمیکنند. آنها متعلق به خانواده بزرگ سلسلهای از همه کسانی هستند که حساسیت، رنج و اِشراف خود را با یکدیگر به اشتراک گذاشتهاند. آنها میفهمند که استندال از احداد بزرگشان بود و رامبراند عضوی از خاندان پرافتخارشان. جین آستین یا احتمالاً لئو تولستوی شاید یکی از خویشاوندان آنها بوده است. آنها ـ با مشروعیت فراوان ـ ادعای گونهای متفاوت اما کاملاً واقعی از اشرافیت را دارند، به ارث بردن ایدهها، پاسخها، احساسات، تردیدها، نگرانیها، لذتها، آرزوها و پیچیدگیها و میراث مشترک یک تبار کوچک، اما بسیار دوستداشتنی. و بنابراین، آنها یا به عبارت دیگر ما میتوانیم بدون اضطراب و پریشانی به اختلالات بحث دموکراتیک در رسانههای جمعی نگاه کنیم. زیرا ما در نوع بسیار متفاوتی از قلعه زندگی میکنیم، قلعهای که از حساسیت ساخته شده است و نه سنگ، به همان اندازه پایدار و گشوده به روی همه تازهواردان آزاداندیش؛ هر چند که این قلعه در نظر اکثر افراد نامرئی است.
دیدگاه خود را بنویسید