گاهی اوقات برخورد با چیزهایی بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از خودمان منجر به واکنشهای منفی میشود. این احساسی است که ممکن است در شهری جدید و ناآشنا، هنگام گذر از یک ایستگاه راهآهن عظیم یا سیستم متروی پرترافیک در ساعت شلوغی به سراغمان بیاید. در چنین وضعیتی، احساس میکنیم کسی ما را نمیشناسد یا کوچکترین اهمیتی به سردرگمیمان نمیدهد. وسعت فضا، این واقعیت ناخوشایند را به ما تحمیل میکند که در طرح کلی جهان، اهمیت چندانی نداریم و دغدغههای ما در ذهن دیگران جایی ندارند. این تجربه بالقوهای له کننده و تنهاییآور است که اضطراب و آشفتگی را تشدید میکند.
اما برخورد با عظمت میتواند تاثیر دیگری نیز بر ما داشته باشد – و آراممان کند.
هنرمندان و فیلسوفان، نامی برای این احساس قائل شدهاند: «عظمت» (Sublime). هر زمان که تحتتأثیر عمیق چیزی بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از خودمان قرار میگیریم، حس عظمت را تجربه میکنیم. این حس با شکوه خود بر ما چیره میشود و همزمان درکی عمیق از حقارت نسبیمان به ما میدهد. در این لحظه، به نظر میرسد طبیعت پیامی فروتنکننده برای ما میفرستد: اتفاقات زندگیمان در کل طرح هستی، چندان اهمیت ندارند. با این حال، به طرز عجیبی، این حس به جای اینکه آزاردهنده باشد، میتواند بسیار تسکیندهنده و آرامشبخش باشد.
احساس آرامش ناشی از «عظمت» به این دلیل است که با یکی از منابع دائمی و بسیار عادیِ پریشانی در زندگی ما مقابله میکند. ذهن ما به طور طبیعی روی چیزهایی که مستقیما جلوی رویمان قرار دارند تمرکز میکند. ما به طور غریزی با هر آنچه در زمان و مکان به ما نزدیک است درگیر میشویم. و در مقابل، با چیزهایی که بسیار دور به نظر میرسند، رابطهای کمرنگتر و بیواسطهتر داریم.
عظمت: آرامش در وسعت هستی
«عظمت» کاری میکند که به ندرت اتفاق میافتد – ما را درگیر افقهای وسیعتر هستی میکند. به جای تمرکز بر جزئیات ریز (که به همین دلیل بسیار بزرگ به نظر میرسند، چون بر لحظه فعلی غالب هستند)، تجربهای به ما میدهد که در آن جزئیات خاص زندگیمان به طرز محسوسی کوچکتر و در نتیجه تهدید کمتری برای ما به شمار میآیند. چیزهایی که تاکنون در ذهن ما بزرگ جلوه میکردند (مشکلات دفتر سنگاپور، رفتار سرد همکار، اختلاف نظر درباره مبلمان فضای باز) اهمیتشان کم میشود. «عظمت» ما را از جزئیات ناچیزی که به طور معمول و اجتنابناپذیر توجه ما را جلب میکنند، دور میکند و باعث میشود روی آنچه واقعا مهم است تمرکز کنیم. محرکهای آزاردهندهی محلی و لحظهای، برای مدتی، قدرت آزار دادنمان را از دست میدهند.
تماشای گسترههای خشک بیابان آریزونا، فلسفهی آرامش تجسمیافته در ماده را ارائه میدهد: این مناظر نشان میدهند که سال به سال تغییرات اندکی رخ میدهند؛ چند سنگ دیگر از تپهها فرو میریزند؛ چند گیاه به سختی به حیات خود ادامه میدهند؛ و الگوی نور و سایه به طور بینهایت تکرار میشود. در اینجا، به نظر نمیرسد ارزش آن را داشته باشد که خود را بابت محرکهای کوچک آزار دهیم. هیچ عجلهای نیست. همه چیز در مقیاس قرنها اتفاق میافتد. امروز و فردا اساسا یکسان هستند. وجود شما یک امر کوچک و موقتی است. شما خواهید مرد و گویی هرگز وجود نداشتهاید.
این حرفها ممکن است تحقیرآمیز به نظر برسند. اما سخاوتمندانهاند، زیرا ما به راحتی اهمیت خود را اغراق میکنیم و در نتیجه رنج میکشیم. ما واقعا کوچک و کاملا قابل حذف هستیم. دنیا بدون ما هم تقریبا به همان شکل به چرخش خود ادامه میدهد. «عظمت» با ستایش دیگران ما را فروتن نمیکند، بلکه احساس فروتر بودنِ کل بشریت نگونبخت را به ما میدهد.
در پیادهروی عصرگاهی، به بالا نگاه میکنید و زهره و مشتری را میبینید که در آسمان تاریک درخشش دارند. با غروب عمیقتر، ممکن است برخی ستارگان را ببینید – آندرومدا، حمل و بسیاری دیگر. این نشانهای از وسعت غیرقابل تصور فضا در سراسر منظومه شمسی، کهکشان و کل جهان است.
آنها در حال چرخش آرام بودند، نورشان ساطع میشد، همانطور که کفتارهای خالدار با احتیاط به یک دهکده عصر حجری نگاه میکردند و همانطور که کشتیهای سه قوپهای ژولیوس سزار پس از نیمه شب به راه افتادند تا از کانال عبور کنند و صخرههای انگلستان را در سحر ببینند. این منظره اثر آرامبخش دارد زیرا هیچکدام از مشکلات، ناامیدیها یا امیدهای ما هیچ ربطی ندارند. هر آنچه برای ما اتفاق میافتد یا هر کاری که انجام میدهیم، از دیدگاه جهان هستی هیچ اهمیتی ندارد.
و اگرچه میدانیم که ماه انباشتهای بیجان از بقایای کهکشانی است، اما ممکن است به تماشای طلوع آن بنشینیم – به عنوان نمایندهای از یک دیدگاه کاملا متفاوت که در آن نگرانیهای ما به لطف بیربط هستند.
دیدگاه خود را بنویسید