دست‌یابی به شجاعتِ زیستنِ ساده، روندی زمان‌بر است. سادگی به معنای روی آوردن به متون قابل فهم، انتخابِ پوشش‌ راحت و بی‌تکلف، گذراندن روزهایی آرام و بیانِ جملاتی صریح و گویاست. برای دوره‌ای طولانی، به نظر می‌رسد تمامی مزایا و وجاهت در پیچیدگی نهفته است. ما مجذوب ایده‌های نادر و دشوار، برپایی ضیافت‌های مفصل برای دوستان، درگیر شدن در روابط بغرنج، دنبال کردن مشاغلی با تعهدات سنگین و پر کردن اوقات فراغت با سرگرمی‌های عجیب و غریب می‌شویم.

اما نهایتا، ممکن است به چالش حقیقیِ هستی پی ببریم و در پی آن برآییم: جسارتِ به خرج دادن برای پذیرشِ «ساده» انگاشته شدن از سوی برخی. پایبندی به اصول بنیادینی که همواره از آن‌ها آگاه بوده‌ایم. خلوت‌سازی برنامه‌های روزانه، انتخاب لباس‌های راحت، پذیرایی ساده و صمیمی از دیگران، برقراری ارتباط با افرادی که صداقت را می‌شناسند، اختصاص دادنِ بخش اعظم اوقات به لذت‌های ابتدایی (مانند رسیدگی به فضای سبز، استحمام، پیاده‌روی) و محدود کردنِ مطالعات به متون قابل درک. همچنین، برقراری ارتباطی صمیمانه و بدون محدودیت با عزیزان و ابراز عمیق‌ترین احساسات به آن‌ها (اینکه آن‌ها هسته‌ی وجودی ما هستند و فقدان‌شان ضایعه‌ای جبران‌ناپذیر خواهد بود).

بسیاری از ما در هراس از کسل‌کننده یا حتی احمق به نظر رسیدن، خودِ واقعی‌مان را پنهان می‌کنیم و بخش عمده‌ی زندگی را صرفِ تلاش برای تبدیل شدن به فردی دیگر –که البته تلاشی بیهوده است- می‌گذرانیم.

گاهی اوقات، رویارویی با مفهوم مرگ، رهایی‌بخشِ ما از تظاهرات ظاهری است. در پرتو تاثیر هوشیارکننده‌ی مرگ، درمی‌یابیم که بار خود را با عادت‌ها، اندیشه‌ها، واژگان، روابط و وظایفی که همخوان با ذات ما نیستند، سنگین کردن، بیهوده است. اتلاف وقت گران‌بها برای کسانی که از ابراز صریحِ «دوستت دارم» عاجزند، لباس‌هایی که تمیزی‌شان دشوار است، کتاب‌هایی که درکشان از توان ما خارج است و روزهای شلوغی که انباشته از اضطراب و چالش‌های بی‌محتوا هستند، هیچ توجیهی ندارد. سرانجام، ترس از ساده‌لوح یا عقب‌مانده انگاشته شدن را از دست خواهیم داد.

بلوغ حقیقی و حتی می‌توان گفت پیچیدگی اصیل، زمانی حاصل می‌شود که هنرِ روراستی بودن، قابل فهم بودن، صراحتِ عاطفی، قابل پیش‌بینی بودن، نداشتنِ عجله و –شاید در نگاه بسیاری از مردم پرمشغله و زودباور- «کسل‌کننده» بودن را درک کنیم.