روانشناسان مدتهاست که با خوشحالیای خاص، به اشاره کردن به نقصهای کوچک اما گویای شیوهی درک ما از دنیا میپردازند. اگرچه حواس ما عمدتا تصاویری بسیار دقیق از آنچه در اطرافمان میگذرد به ما ارائه میدهند، اما موقعیتهای جالبتوجهی وجود دارد که در آنها شکافی بین واقعیت و برداشتهای ذهنی ما از آن را مشاهده میکنیم؛ موقعیتهایی که حواس ما به شیوههای ظریفی دچار اشتباه میشوند. برای مثال، هنگام قضاوت در مورد اندازههای دو خط یکسان، بسته به جهت فلشهایی که در انتهای آنها قرار گرفتهاند، اشتباهات اساسی مرتکب میشویم:
توهم مولر-لیئر. خطوط افقی کاملا هماندازه هستند… اما حواس ما نمیتوانند از سردرگم شدن جلوگیری کنند.
یا اینکه بسته به چیدمان کاشیهای سیاه بین خطوط، همچنان خطوطی را کج میبینیم که در واقع کاملا صاف هستند.
توهم دیوار کافه. با وجود ظواهر، هر یک از خطوط خاکستری کاملاً صاف هستند.
یا اینکه دو شکل خاکستری با اندازههای یکسان را به شما نشان دهیم که هر کدام پایههایی دارند، یکی به صورت عمودی و دیگری به صورت افقی، باور نخواهید کرد که این شکلها در واقعاً از نظر ابعاد کاملاً یکسان هستند. چشمان ما به ما میگویند که شکل خاکستری سمت راست کوتاهتر و چاقتر است و شکل سمت چپ بلند و باریک است؛ اما قیچی خود را بردارید و حقیقت ماهیت یکسان آنها غیرقابل انکار خواهد شد.
توهم شپرد. اندازهی هر سطح روی میز یکسان است.
چنین توهمات دیداری فروتنکننده و تا حدودی خندهدار هستند، زیرا نشان میدهند که با وجود مهارت فوقالعادهی ما در بسیاری از زمینهها، ذهن قدرتمند ما را میتوان به روشهای نسبتاً سادهای فریب داد. ما آنقدر که تصور میکنیم بر اوضاع مسلط نیستیم.
اگرچه این موضوع ممکن است در حوزهی بینایی جالب باشد، اما ارتباط این ایده بسیار فراتر از آن است. اهمیت واقعی و تنظیم مجدد خودمان زمانی رخ میدهد که پای درک ما از واقعیت روانشناختی به میان میآید.
ارزیابیهای ما از افراد و احساسات، مملو از اشتباهات خاموش است. برای مثال، بارها در مورد میزان خطری که در آن قرار داریم، دچار سردرگمی میشویم. یا اینکه چه کسی ما را دوست دارد و چه کسی دوست ندارد. یا اینکه به چه کسی اعتماد کنیم. یا چه کسی میتواند شریک خوبی باشد. یا اینکه در کجا اضطراب لازم است و در کجا آرامش مناسبتر است. شخصی که تصمیم گرفتهایم با او دوست شویم، ممکن است یک فریبکار باشد. ممکن است جایی عشق وجود داشته باشد که ما تصور میکنیم هیچ عشقی در کار نیست. جایی باید آرامش وجود داشته باشد که ما اصرار بر خطرناک بودن آن داریم.
اشتباهات ادراکی ما در حوزهی روانشناسی تمایل به داشتن ریشههای غمانگیزی دارند: به دلیل شیوهی بزرگ شدنمان، نمیتوانیم درست ببینیم. مانند حیوانات آموزشدیده، این سالهای اولیه است که نحوهی ارزیابی ما از محیط اطرافمان را تعیین میکند. و - گاهی اوقات - مانند یک گربه یا اسبی که به درستی با آن رفتار نشده است، اشتباهات بزرگی مرتکب میشویم. هر بار که زنگ به صدا درمیآید، جیغ میزنیم؛ فاجعهای را انتظار میکشیم که اصلاً اتفاق نخواهد افتاد؛ همچنان به مهربانیای که باید خودمان را تسلیم آن کنیم، باور نداریم؛ همچنان تصور میکنیم باید از موانعی جهش بزنیم در حالی که چنین الزامی وجود ندارد.
بهترین راه برای مقابله با تمایل ما به توهمات روانشناختی، آگاهی از وجود این تمایل است. به جای اینکه بهراحتی فرض کنیم هر چه احساس میکنیم حقیقت دارد، ما باید – درست مانند شعبدهبازهای ماهر پس از فریب مخاطب – به خودمان حاشیهی امنی برای پذیرش تمایلاتمان به اشتباه بدهیم. باید قبل از قضاوت دربارهی موقعیتها، صبر پیشه کنیم. باید بدانیم که در لحظات خاص – به ویژه زمانی که ترسیدهایم یا خستهایم – قادر به «دیدن» آنچه واقعاً در مقابل ما رخ میدهد، نخواهیم بود و احتمالاً باید به قضاوت یک دوست آرامتر تکیه کنیم. باید بار دوم، سوم و حتی چهارم به موقعیتها نگاه کنیم و آمادهی این باشیم که بسیاری از چیزهایی را که در نگاه اول کاملاً از آنها مطمئن بودهایم، باور نکنیم.
اینکه بپذیریم ذهن ما – هر چقدر هم دوست داشته باشیم – همیشه به درستی کار نمیکند، توهینی به آن به شمار نمیرود. زمانی قضاوتهای بهتری نسبت به واقعیت خواهیم داشت که جرأت کنیم به اشتباه در نحوهی دیدن بسیاری از چیزها اذعان کنیم. آن چیزی که فکر میکنیم وجود دارد، ممکن است اصلاً وجود نداشته باشد. نگرانیهای ما ممکن است بیجا باشد؛ ترسهای ما ممکن است در جهت اشتباهی قرار داشته باشند؛ و عشق ما ممکن است ما را به سمت گزینههای نادرستی سوق دهد. باید با ذهن خود مهربان باشیم؛ آنها تمام تلاش خود را برای دیدن آنچه وجود دارد، میکنند. اما میتوانیم با مهربانی بگوییم که آنها اغلب ممکن است به شکلی ظریف دچار اشتباه شوند.
دیدگاه خود را بنویسید