خودفریبی، تمایل بخشی از ذهن برای فریب دادن بخش دیگر، یکی از موانع اصلی در رسیدن به خودآگاهی و در نتیجه، داشتن یک زندگی شکوفا است. ما به دلایل به ظاهر قابل درک، به خودمان دروغ میگوییم: میخواهیم از درد اجتناب کنیم. به خاطر فرار از ناخوشایندیها، در سرکوب افکار آزاردهنده به درون ناخودآگاه، به استادانی ماهر تبدیل میشویم.
دروغهایی که به خود میگوییم
چهار مورد از مهمترین دروغهایی که به خود میگوییم عبارتند از:
۱. چیزهایی که نیاز به تغییر در زندگی ما دارند
ما درباره تمام جنبههای مشکلساز زندگیمان که تغییرشان به تلاش قابل توجهی نیاز دارد، دروغ میگوییم. این موارد شامل شغل، روابط عاطفی، دوستیها، ارتباط با خانواده، سلامتی، عادات و باورهای ما میشود.
۲. چیزهایی که ممکن است تصور ما از خودمان را خدشهدار کند
ما دروغ میگوییم چون نیاز داریم احساس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم و دوست داریم تصور کنیم فردی عادی و بدون علایق، نفرتها و افکار عجیب و غریب هستیم.
۳. چیزهایی که واقعا میخواهیم و نمیتوانیم داشته باشیم
ما دروغ میگوییم چون نمیخواهیم احساس بیکفایتی کنیم و در عین حال چون از بسیاری از چیزهای خوب محروم هستیم.
۴. چیزهایی که بابتشان از دیگران عصبانی هستیم
ما دروغ میگوییم چون از دست برخی افراد که قرار است دوستشان داشته باشیم عصبانی هستیم. همچنین دروغ میگوییم چون عصبانیت ما بر سر موضوعاتی به نظر میرسد که برای یک فرد بالغ اهمیت چندانی ندارند.
چگونه به خود دروغ میگوییم
حقیقت در مورد خودمان میتواند احساس ناامنی شدیدی به همراه داشته باشد. به همین دلیل، ما در طول زمان به استادان فریبکاری تبدیل شدهایم. تکنیکهای ما گسترده، فریبنده و اغلب بسیار مبتکرانه هستند. در اینجا به برخی از مانورهای کلیدی که برای گول زدن خودمان به کار میگیریم، اشاره میکنیم:
- حواسپرتی یا اعتیاد: ما به دنبال چیزی میگردیم که به طور مؤثر بتواند افکارمان را از رویاروییهای درونی آزاردهنده دور نگه دارد. تماشای آنلاین پورنوگرافی، اخبار، الکل، یا کار نمونههایی از این موارد هستند. ما لزوماً این فعالیتها را به خودی خود دوست نداریم؛ بلکه به خاطر تواناییشان در دور نگهداشتن ما از آنچه میترسیم، به سراغشان میرویم.
- شادی مفرط تصنعی: غم و اندوهی که نپذیرفتهایم، اغلب با دوزهای اغراقآمیز از شادی مفرط پوشانده میشود. ما آنقدرها هم خوشحال نیستیم، بلکه بیشتر نمیتوانیم به خودمان اجازه دهیم حتی کوچکترین غم و اندوهی را احساس کنیم، مبادا غرق در اندوه پنهانمان شویم. ما تمایل شکننده و سرسختانهای برای گفتن اینکه «همه چیز خیلی خوب است» پیدا میکنیم. ممکن است با لحنی تأکیدی بگوییم: «این عالی است، مگه نه؟» و جایی برای هیچ فکر مخالفی باقی نگذاریم.
- پرخاشگری نامعین: عصبانیت انکار شده نسبت به فرد یا موقعیت خاصی، اغلب به صورت پرخاشگری نامعین بروز پیدا میکند. دروغ ما آنقدر موفقیتآمیز است که دیگر نمیدانیم مشکل اصلی چیست؛ فقط به سادگی کنترل خود را از دست میدهیم. جابجا شدن کنترل تلویزیون، تمام شدن تخممرغ در یخچال، کمی گرانتر شدن قبض برق نسبت به انتظار… هر چیزی میتواند ما را عصبانی کند. ذهن ما آنقدر از احساس سرخوردگی و آزاردهندگی پر شده است که به طرز ماهرانهای فضایی برای تمرکز روی مسئله واقعی و غمانگیز باقی نگذاشتهایم.
- تحقیر: به خودمان میگوییم که به چیزی اهمیت نمیدهیم؛ عشق یا سیاست، موفقیت شغلی یا زندگی فکری، آن دانشجوی جذاب یا خانهای که نمیتوانیم بخریم. و ما در مورد بیعلاقگی و تنفر خود بسیار تأکید میکنیم. ما تمام تلاش خود را میکنیم تا برای دیگران و خودمان کاملاً روشن کنیم که هیچ نگرانیای نداریم. نباید هیچ اشتباهی رخ دهد. ما به سادگی و کاملاً اهمیتی نمیدهیم. آنها همه احمق هستند. این فقط اتلاف پول است. چه آدمهای ابلهای! ما ممکن است به توضیحاتی طولانی، باادب و جدلی در مورد اینکه چرا چیزی ما را تحت تأثیر قرار نمیدهد، متوسل شویم. بسیار منطقی و مبتنی بر واقعیت رفتار میکنیم. در رد کردن هر ایدهای که ممکن است به چیز خاصی علاقهمند باشیم، بیشتر با بلاغت و زیرکی عمل میکنیم تا در دفاع از چیزی که واقعاً دوست داریم.
- مُهر تأیید زدن بر درستیِ خود: نسبت به رفتارها و افراد خاصی، به شدت انتقادگر و بداخلاق میشویم. چیزی که به آن اذعان نمیکنیم این است که دلیل پر شدن ما از محکومیت، صرفاً نیاز به دور نگه داشتن خود از آگاهی از این حقیقت است که بخشی از وجود ما واقعاً آن عنصر محکومشده را دوست دارد. ما به حملات شدید علیه تمایلات جنسی خاص به عنوان انحراف و غیرقابلقبول بودن متوسل میشویم، دقیقاً به این دلیل که در اعماق وجودمان میدانیم که تا حدی با آنها همنظر هستیم. ما از دستگیری یا رسوایی افراد خاصی در مطبوعات خوشحال میشویم؛ اصرار داریم که کار آنها کاملاً وحشتناک بوده است، خشم ما ما را از هر ریسک کشف ارتباط بین آنها و خودمان محافظت میکند.
- فرافکنی: وقتی احساسات ما بسیار نگرانکننده میشوند، به سادگی آنها را به فرد دیگری منتقل میکنیم. به جای پذیرش احساسات به عنوان بخشی از وجود خود، خودمان را متقاعد میکنیم که آنها فقط در افراد دیگر وجود دارند و سپس به آنها حمله و انتقاد میکنیم. شاید شریک عاطفی شما شروع به صحبت در مورد جشنی کرده که توسط یک فرد نسبتاً مشهور برگزار میشود. شما از این موضوع هیجانزده هستید، اما از این هیجان میترسید. شما قرار است فردی برابریخواه و جدی باشید، بنابراین نمیتوانید خواهان حضور در این مهمانی باشید. پس به شکلی مناسب، به نظر میرسد که فقط شریک عاطفی شما خواهان این مهمانی است و شما او را به «جاهطلبی اجتماعی» متهم میکنید. شما فرد کاملی را برای فرود آوردن خواستههای غیرقابلقبول خود پیدا کردهاید.
- دفاعورزی: وقتی خبری ناخوشایند دریافت میکنیم، ممکن است به یک تاکتیک منحرفکننده بسیار موفق متوسل شویم: رنجیده شدن. همکار شما سعی میکند بازخوردی به شما بدهد. ما بلافاصله او را به بیادبی، تکبر و خودبزرگبینی متهم میکنیم. شریک عاطفیمان به چیزی اشاره میکند و ما از اینکه آنها در یک موقعیت سخت بر ما فشار وارد میکنند، خشمگین میشویم. رنجش تمام توجه ما را به خود جلب میکند. این کار آب را گلآلود میکند. دیگر نیازی نیست به اطلاعات درست اما چالشبرانگیز توجه کنیم.
- بدبینی یا ناامیدی: ما در مورد چیزهای خاصی غمگین هستیم، اما رویارویی با آنها آنقدر دشوار است که غم را تعمیم داده و جهانیسازی میکنیم. ما نمیگوییم که X یا Y باعث ناراحتی ما شده است، بلکه میگوییم همه چیز وحشتناک است و همه آدمها بد هستند. ما درد را گسترش میدهیم تا دیگر علتهای خاص و مشخص آن نتوانند مرکز توجه قرار بگیرند. به زبان استعاری، غم ما در جمعیت گم میشود.
ایدهی نادرست بودن با خودمان، شاید چندان معقول به نظر نرسد، اما چرا نباید اگر راحتتر است به خودمان دروغ بگوییم؟ چه اشکالی دارد که چیزهایی را از خودمان پنهان کنیم، در حالی که از حقیقت آنقدر رنج میکشیم؟ دلیل این است که همیشه بابت فریبکاریهایمان هزینهای پرداخت میکنیم. ما از نظر خودانگیختگی، ارتباط و اصالت ضرر میکنیم. ترفند این است که یاد بگیریم حقیقت را تحمل کنیم و با آن بهبود پیدا کنیم.
دیدگاه خود را بنویسید