روان‌درمانی ابزاری است؛ مانند همه ابزارها، برای کمک به ما در غلبه بر یک ضعف ذاتی و گسترش ظرفیت‌هایمان فراتر از آنچه که طبیعت در ابتدا به ما بخشیده است، طراحی شده است. به این معنا، از لحاظ مابعدالطبیعی تفاوتی با سطلی ندارد که مشکل نگه داشتن آب در کف دست را برای ما حل می‌کند، یا چاقویی که کندی دندان‌هایمان را جبران می‌کند.

ویژگی متمایز روان‌درمانی آن چیزی است که برای آن به عنوان ابزار به کار می‌رود: اختراعی است برای کمک به بهبود نحوه‌ی عملکرد احساسات ما. این روش برای اصلاح مشکلات اساسی‌ای که در درک خودمان، اعتماد به دیگران، برقراری ارتباط موفق، احترام به پتانسیل خود و احساس آرامش کافی، اعتماد به نفس، اصالت، صراحت و بی‌شرمی با آن روبرو هستیم، ابداع شده است.

با وجود این اهمیت، روان‌درمانی از نظر نشانه‌های آشکار نوآوری در سطح پایینی قرار دارد. از لحاظ فنی، تنها به یک اتاق راحت بدون مزاحمت، پنجاه دقیقه، شاید دو بار در هفته به مدت یک سال، دو صندلی و هزینه‌ای به ازای هر جلسه معادل هزینه‌ی یک وعده غذای سه ‌بخشه برای یک نفر در یک رستوران متوسط نیاز دارد. اما در سطح آموزش، یک روان‌درمانگر باید دوره‌ی طولانی‌ای را در حوزه‌ی عملکرد ذهن سپری کند، دوره‌ای که - در حوزه‌های قضایی مسئول‌تر - از نظر دشواری، جاه‌طلبی فکری و دوره‌ی تجربه‌ی عملی، شبیه به دوره‌ی لازم برای اخذ گواهینامه‌ی خلبانی است.

برای تحقق وعده‌هایش، روان‌درمانی به حداقل هشت اقدام متمایز متکی است.

شاهد خاموش

بزرگ‌ترین بخش وجود ما برای دنیا راز باقی می‌ماند، چون می‌دانیم که چه مقدار از آن قوانین نجابت و عقلانیتی را که دوست داریم بر اساس آن‌ها زندگی کنیم، زیر پا می‌گذارد. می‌دانیم اگر جریانی از داده‌های خام از ذهنمان به بیرون درز کند، عمر زیادی در اجتماع نخواهیم کرد.

به نظر می‌رسد بسیاری از چیزهایی که درون ماست احمقانه هستند: اینکه هنگام خواندن کتاب کودکانه‌ای در مورد دوستی یک فیل با یک جوجه‌گنجشک، چطور ناگهان هوس عجیبی به گریه کردن می‌کنیم؛ اینکه چقدر تصور می‌کنیم قدرتی برای بازگشت به گذشته و اصلاح فرصت‌های از دست‌رفته‌ی نوجوانی به دست آوریم. با نگاهی انتقادی، برخی از این‌ها کاملاً رقت‌انگیز به نظر می‌رسند: اینکه چقدر از پرسیدن مسیر توالت نگران هستیم؛ چقدر نسبت به یک دوست نزدیک حسادت می‌ورزیم؛ چقدر در مورد موهایمان نگرانی داریم. بخش قابل توجهی از آن نگران‌کننده و نیمه‌قانونی است: فانتزی‌هایمان در مورد یک همکار و یکی از اعضای خانواده؛ برنامه‌هایی که در حالت ایده‌آل برای انتقام از یک دشمن در سر می‌پرورانیم.

در پاسخ به انزوا و تنهایی‌مان، اغلب در مورد اهمیت دوستان صحبت می‌شود. اما می‌دانیم که قرارداد نانوشته‌ی هر دوستی این است که تنها با کسری از جنون خود، آن‌ها را آزار ندهیم. عاشق شدن راه‌حل دیگری است، اما هیچ شریکی وظیفه ندارد بیش از سهم معقولی از آنچه هستیم، در اعماق وجود ما بگردد و آن را بپذیرد.

در هر تعامل اجتماعی، ما عاقلانه اطمینان حاصل می‌کنیم که بین آنچه به مردم می‌گوییم و آنچه واقعاً در ذهنمان می‌گذرد، شکاف بزرگ و محکمی باقی بماند.

استثنا در روان‌درمانی نهفته است. در اینجا، به طرز قابل توجهی، می‌توانیم تقریباً هر چیزی که می‌خواهیم بگوییم – و در واقع، باید هم تلاش کنیم تا این کار را انجام دهیم. لازم نیست درمانگر را تحت تأثیر قرار دهیم یا آن‌ها را از سلامت عقل خودمان مطمئن کنیم. ما باید به آن‌ها بگوییم چه خبر است. نیازی نیست نگران این باشیم که فکر کنند منحرف، عجیب یا وحشت‌زده هستیم. می‌توانیم به طور محتاطانه به برخی از تاریک‌ترین بخش‌های وجودمان اشاره کنیم و متوجه می‌شویم که مخاطب ما نه وحشت‌زده و نه آزرده می‌شود، بلکه تنها با آرامش و علاقه‌مندی به حرف‌های ما گوش می‌دهد. یاد خواهیم گرفت که هیولا یا آدم‌های عجیب‌وغریب نیستیم. بلکه به نقطه مقابل تنهایی می‌رسیم.

آشنایی با واقعیات

درمانگران در مورد حقایق لخت ماهیت انسان چیزهای زیادی می‌دانند. آن‌ها به طور مستقیم تجربه‌ی نزدیک با بزرگ‌ترین تروماها – از جمله زنای با محارم و تجاوز، خودکشی و افسردگی – و همچنین دردها و تناقضات کوچک‌تر را دارند: حسرت ناشی از نگاهی به شخصی در کتابخانه که بخش بهتری از بیست سال را به خود اختصاص داده است؛ روحی ملایم که دربی را شکسته است؛ مردی خوش‌تیپ و ورزشکار که دیگر نمی‌تواند عملکرد خوبی داشته باشد.

آن‌ها می‌دانند که در درون هر بزرگسالی، کودکی باقی مانده است که گیج، خشمگین، آزرده و مشتاق است حرفش را بزند و واقعیتش را به رسمیت بشناسند. آن‌ها قدردان این هستند که این کودک باید دوباره خودش را بشناسد و بخواهد شنیده شود، شاید از طریق اشک‌ها یا زمزمه‌های تقریباً نامفهوم، که ممکن است با بلوغ سطحی و تسلط بر خود که معمولاً با فرد بزرگسالی که روی صندلی درمان نشسته است، در تضاد باشد.

درمانگران به اندازه‌ی کافی با واقعیت ماهیت انسان‌ها کنار آمده‌اند که نیازی به سانسور یا صدور احکام اخلاقی نداشته باشند. آن‌ها این کار را عمدتاً از طریق کتاب‌ها انجام نداده‌اند، بلکه با شجاعت در شناخت ماهیت خودشان انجام داده‌اند. آن‌ها ممکن است دقیقاً همان فانتزی‌های ما را نداشته باشند، اما می‌پذیرند که فانتزی‌های خودشان به همان اندازه رنگارنگ و پیچیده است. آن‌ها اضطراب‌های دقیق ما را ندارند، اما به خوبی از ترس‌های قدرتمند و عجیبی که همه ما را گروگان گرفته است، آگاه هستند.

آن‌ها می‌توانند به کمک به ما شروع کنند، زیرا درک گسترده‌ای از معنای عادی بودن دارند – که البته، بسیار دور از آن چیزی است که ما اصرار داریم وانمود کنیم عادی است. آن‌ها از ما نمی‌خواهند که برای تقویت حس شکننده‌ی خود یا واقعیتشان، به طور مرسوم خوب یا معمولی باشیم. تنها نیاز آن‌ها این است که ما بدون هیچ‌گونه انکار شدید، بخشی از آنچه درون ما می‌گذرد را بپذیریم.

مهربانی

بسیار خوشایند است که بدانیم درمانگران در کنار ما هستند. اکثر مردم ناخودآگاه به طور خاص در کنار ما نیستند؛ آن‌ها به طور لحظه‌ای حسادت می‌کنند، خسته می‌شوند، انتقام‌جو می‌شوند، مشتاق اثبات یک نکته هستند یا با زندگی خودشان سرگرم هستند. اما درمانگر توجهی متمرکز و سخاوتمندانه را بر مورد ما معطوف می‌کند. اتاق آن‌ها امن و به دور از فشارهای روزمره است. آن‌ها از اینکه ما رنج کشیده‌ایم متاسفند. درک می‌کنند که این موضوع باید نگران‌کننده، خشمگین‌کننده یا هیجان‌انگیز بوده باشد. آن‌ها می‌دانند که ما این کار را عمداً انجام نداده‌ایم یا اگر انجام داده‌ایم، دلایل خودمان را داشته‌ایم. آن‌ها بدون اینکه به طور روتین تمجید کنند، تنها به این دلیل که شغلشان این است، تلاش می‌کنند وارد تجربه‌ی ما شوند و از آن طرفداری کنند. آن‌ها به واقعیت از دریچه‌ی چشم‌های ما نگاه می‌کنند تا بتوانند میراثی از شرم و انزوا را اصلاح کنند.

در عین حال، مهربانی آن‌ها باعث می‌شود مهربانی ما کمی کم‌اهمیت‌تر شود. زندگی عادی ایجاب می‌کند که دائماً تأثیر حرف‌هایمان بر دیگران را بسنجیم. ما باید به اولویت‌های آن‌ها فکر کنیم، بپرسیم فرزندانشان چطور هستند و به دغدغه‌های آن‌ها توجه داشته باشیم.

در اینجا چنین درخواستی وجود ندارد. درمانگر مانند والدینی که نیازی به جبران محبت از سوی فرزند کوچک ندارد، به طور داوطلبانه از برابری در رابطه صرف‌نظر می‌کند؛ آن‌ها در مورد پشیمانی‌های خود صحبت نمی‌کنند یا بر حکایت‌هایشان پافشاری نمی‌کنند. آن‌ها فقط می‌خواهند به ما کمک کنند تا بهترین چیز را برای خودمان پیدا کنیم، آن هم با درک شرایط ما. آن‌ها پیش‌فرضی در مورد نحوه‌ی زندگی ما ندارند، فقط همدردی زیادی با پیچیدگی‌ها و رنج‌هایی که از قبل تحمل کرده‌ایم، و تمایل به کمک به ما در مورد آینده دارند.

با این گفته، مهربانی صرفاً خوشایند نیست. دانستن اینکه کسی در کنار ماست، به ما شجاعت رویارویی با تجربیاتی را می‌دهد که معمولاً از آن‌ها اجتناب می‌کنیم. در محیطی به اندازه‌ی کافی آرام، اطمینان‌بخش و علاقه‌مند، می‌توانیم به نقاط آسیب‌پذیری نگاه کنیم که در غیر این صورت جرات رویارویی با آن‌ها را نداریم. می‌توانیم جرات کنیم فکر کنیم که شاید اشتباه کرده‌ایم یا به اندازه‌ی کافی خشمگین بوده‌ایم، شاید بهتر باشد توجیهات خود را کنار بگذاریم یا دیگر تلاش نکنیم هر مخاطبی را مجذوب خود کنیم.

مهربانی فرد دیگری به ما امنیتی می‌دهد که برای کاوش سازنده در ذهن زیرک، گیج‌کننده و طفره زن خود نیاز داریم.

شنیدن

یکی از نقص‌های ساختاری این ذهن‌ها این است که تفکر عمیق و منسجم برای مدت طولانی برای ما بسیار دشوار است. ما مدام رشته‌ی بحث را گم می‌کنیم. ایده‌های متناقض و نامرتبط عادت دارند روی افق ذهنی سوسو بزنند و بینش‌های آزمایشی ما را به هم بریزند. هر از گاهی، به طور غیرقابل توضیحی، آگاهی برای لحظه‌ای خالی می‌شود. اگر ما را به حال خودمان رها کنند، به سرعت ارزش چیزی را که سعی در درک آن داریم زیر سوال می‌بریم و ممکن است به میل شدیدی برای چک کردن اخبار یا خوردن یک بیسکویت دچار شویم. در نتیجه، برخی از موضوعاتی که بیشترین نیاز به بررسی آن‌ها داریم – مسیر رابطه‌ی ما، کار بعدی ما در محل کار، بهترین پاسخ به یک نامه، علت آزارده شدن ما از نحوه‌ی برخورد شریک عاطفی‌مان با دستمان بعد از تلاش برای نوازش – به شن‌های ذهنی فرومی‌روند و هزینه‌ی روانی سنگینی برایمان به جا می‌گذارند.

آنچه در تلاش‌های ما برای شناختن ذهن خود به طرز شگفت‌انگیزی کمک می‌کند، حضور ذهن دیگری است. با وجود جذابیت دانشمند منزوی، تفکر معمولاً به صورت دو نفره بهتر اتفاق می‌افتد. کنجکاوی شخص دیگر به ما اعتماد به نفس می‌دهد تا نسبت به تاریکی‌های ذهن خود کنجکاو باقی بمانیم. این فشار ملایمی است که از بیرون به ما وارد می‌شود و برداشت‌های درهم‌ریخته‌ی درون را سفت می‌کند. الزام به بیان پیش‌درآمدهای خود، ذخایر سست تمرکز ما را به کار می‌اندازد.

گاهی اوقات ممکن است یک دوست به طور غیرمعمول توجه داشته باشد و آماده‌ی شنیدن حرف‌های ما باشد. اما صرفاً ساکت ماندن آن‌ها کافی نیست. بالاترین سطح شنیدن فراتر از ادب صرفِ قطع نشدن حرف است. واقعاً شنیده شدن به معنای دریافت یک استراتژی «گوش دادن فعال» است.

درمانگر از همان ابتدا از مجموعه‌ای از جملات محرک بسیار آرام اما قابل توجه برای کمک به ما در توسعه و پایبندی به نکاتی که دور آن‌ها می‌چرخیم استفاده می‌کند. این جملات نشان می‌دهند که هیچ عجله‌ای نیست، اما کسی آنجا حضور دارد و به تمام گفته‌های ما گوش می‌دهد. در نقاط استراتژیک، درمانگر با جملاتی مانند «بیشتر توضیح بده» یا «ادامه بده» که مأموریت‌محور و بسیار ملایم هستند وارد بحث می‌شود. درمانگران متخصص صداهای مثبت ملایم هستند: «آه» خیرخواهانه و با جزئیات، و «اوهوم» قدرتمند، دو تا از مهم‌ترین صداها در مجموعه صوتی روان‌درمانی که با هم ما را دعوت می‌کنند تا به حرفی که می‌خواستیم بزنیم وفادار بمانیم، هر چقدر هم عجیب باشد.

ما به عنوان بهره‌مندان از گوش دادن فعال، نیازی نداریم که ایده‌ها، خاطرات و دغدغه‌هایمان را در جملات مرتب و خوش‌ساخت ارائه کنیم. اجازه داریم دچار اشتباه و سردرگمی شویم. اما شنونده‌ی فعال سردرگمیِ در حال ظهور را مهار و هدایت می‌کند. آن‌ها به آرامی ما را به مسیری که خیلی سریع طی کرده‌ایم باز می‌گردانند و ما را تشویق می‌کنند تا به نکته‌ای برجسته‌ای که ممکن است از قلم انداخته باشیم، بپردازیم. آن‌ها به ما کمک می‌کنند تا به طور مداوم با اطمینان دادن به اینکه حرف‌های ما باارزش است، به یک موضوع آزاردهنده بپردازیم. در همین حال، آن‌ها به تغییرات جزئی در حالات چهره و لحن صدای ما توجه می‌کنند. آن‌ها به انتخاب کلمات ما علاقه‌مند هستند و نه تنها به آنچه واقعاً بیان می‌کنیم، بلکه به این هم توجه دارند که چگونه می‌توانستیم آن را به شکل دیگری بیان کنیم.

آن‌ها با ما مانند موجوداتی با هوش کم یا افرادی که در برقراری ارتباط بسیار ناکارآمد هستند برخورد نمی‌کنند؛ آن‌ها به سادگی به شدت نسبت به دشواریِ سرهم‌بندی و بیان آنچه واقعاً در ذهن هر کسی می‌گذرد، حساس هستند.

زمان

روان‌درمانی بر این درک بنا شده است که ما قادر نخواهیم کل تجربیات کلیدی خود را در یک یا دو بخش زمانی مجزا منتقل کنیم. ما در زمان زندگی می‌کنیم و باید خودمان را در طول زمان رمزگشایی کنیم. نمی‌توانیم در هر موقعیتی در تمام حالات روحی مورد نیاز برای دسترسی به آن تجربیات قرار داشته باشیم. برخی از هفته‌ها، آمادگی بیشتری برای بررسی خاطرات خاص یا در نظر گرفتن دیدگاه‌های خاص خواهیم داشت. درمانگر به ما اجازه می‌دهد تا گفتگو را از هر جایی که می‌خواهیم شروع کنیم، به ما اجازه می‌دهد در راهروهای درونی خود پرسه بزنیم، با اطمینان از اینکه تا زمانی که همچنان حضور داشته باشیم و به اشتراک بگذاریم، در نهایت سرنخ‌های کافی برای ترسیم یک پرتره روان‌شناختی از خود جمع‌آوری می‌کنیم، مانند یک گلدان باستانی که به آرامی از تکه‌های الک‌شده از تپه‌های آوار در حال بازسازی است.

تفسیر

گوش دادن فعال درمانگر بی‌هدف نیست: پشتوانه‌ی آن تلاشی برای درک – به خاطر ما – تأثیراتی است که عملیات پنهان گذشته بر حال ما می‌گذارد.

ما با پرسش‌هایی به جلسه‌ی درمان می‌آییم. مشکلی آشکار داریم که به ریشه‌های رنج ما اشاره می‌کند، اما آن را به طور کامل در برنمی‌گیرد. به عنوان مثال، چرا بارها عاشق افرادی می‌شویم که سعی در کنترل و تحقیر ما دارند؟ چطور می‌توانیم هم تا این حد مطمئن باشیم که باید شغل خود را ترک کنیم و هم مصمم باشیم که جایگزین رضایت‌بخش‌تری پیدا نکنیم؟ چرا در هر فضای عمومی با اضطراب فلج می‌شویم؟ چرا امکان برقراری ارتباط جنسی را با خودمان خراب می‌کنیم؟

درمانگر با پرسش‌ها و توجه خود، کاوش دقیق و پنهانی تحقیقی‌اش، سخت‌تر از هر کسی که تا به حال تلاش کرده است، سعی می‌کند تا کشف کند چگونه مشکل آشکار ما با بقیه‌ی زندگی‌مان و به ویژه آشفتگی‌های دوران کودکی مرتبط است. طی جلسات متعدد، مجموعه‌ای از کشف‌های کوچک به تصویری در حال ظهور از منابع زخم‌های عاطفی ما و نحوه‌ی تکامل تدریجی شخصیت‌مان در واکنش به آن‌ها کمک می‌کند که امروزه مانع از امکانات ما می‌شود.

به عنوان مثال، ممکن است شروع کنیم به درک اینکه چگونه احساس رقابت با یکی از والدین باعث شده است تا برای حفظ عشق او زودتر از چالش‌های محیط کار کناره‌گیری کنیم، و همچنین شاید برای اولین بار ببینیم که منطق خودویرانگری ما دیگر استوار نیست. یا شاید درک کنیم که نگرش بدبینی تهاجمی که شخصیت و روابط دوستانه‌ی ما را محدود می‌کند، ممکن است ریشه در والدینی داشته باشد که ما را در زمانی که نمی‌توانستیم آسیب‌پذیری خود را کنترل کنیم، ناامید کرده و در نتیجه ما را به افرادی تبدیل کرده است که در هر مقطعی با خوآزاری خود پیش‌دستانه و قطعی، به جای اینکه اجازه دهیم دنیا در زمان خودش به امیدهای در حال ظهورمان تمسخر کند، سعی می‌کنیم خودمان را ناامید کنیم.

بیان صریح و کامل هیچ‌کدام از این موارد فایده‌ای ندارد. تفسیری که به صورت کاملاً عریان ارائه شود، ضد اوج، احساساتی و به احتمال زیاد باعث مقاومت یا پرخاشگری می‌شود. برای اینکه تفسیر اثر خود را بگذارد، ما به عنوان مراجعه‌کننده نیاز داریم تا فراتر از صرفاً موافقت ذهنی با آن پیش برویم و تجربه‌ای درونی از احساساتی که به آن‌ها اشاره می‌کند داشته باشیم. لازم است خودمان (به جای اعتماد صرف) حضور مداوم فرد بسیار آسیب‌پذیری را که زمانی بودیم، در درون خودِ بالغمان احساس کنیم.

برای اینکه فرآیند کار کند، درمانگر باید با ظرافت اجازه دهد به نظر برسد که کشف ساختار مشکلات ما تقریباً به طور کامل کار بی‌عجله‌ی خود ما است.

ارتباطی درمانی: فضایی امن برای رشد

فرآیند درمان بر نوع خاصی از رابطه بین درمانگر و مراجعه‌کننده تکیه دارد. این ارتباط مستمر که طی جلسات هفتگی در طول ماه‌ها یا سال‌ها شکل می‌گیرد، زمینه‌ساز پدیده‌ای غیرمنتظره در یک محیط حرفه‌ای می‌شود: رابطه‌ای امن و حمایتی.

ما اغلب به دلیل مشکلات عمیق در روابط‌مان به دنبال درمان می‌گردیم. مشکلاتی که درک دقیقی از آن‌ها نداریم. شاید دائماً به دنبال تأیید و تحسین دیگران باشیم، اما در نهایت احساس پوچی و بی‌احساسی کنیم و عقب‌نشینی کنیم. شاید با عشق شدید عاشق شویم، اما در نهایت نقص‌های بزرگی در طرف مقابل پیدا کنیم که منجر به جدایی و چرخه‌ای تکراری از شروع‌های جدید شود.

رابطه درمانی با روابط روزمره ما تفاوت چشمگیری دارد. قرار نیست با درمانگرمان خرید برویم یا شب‌های فیلم با او داشته باشیم. با این حال، این جلسات به طور اجتناب‌ناپذیری، نحوه‌ی رفتار ما را در سایر روابط منعکس می‌کند. ممکن است همان تمایلات اغواگرانه اما در عین حال سرد، یا ایده‌آل‌سازی اولیه و سپس تمایل شدید به فرار را نشان دهیم.

تفاوت کلیدی در حضور درمانگر نهفته است. در اینجا، رفتارهای ما بدون قضاوت مشاهده می‌شود و امکان کاوش، بحث، و درک آن‌ها فراهم می‌گردد. درمانگر با همدردی به ما کمک می‌کند واکنش‌های بیش از حدمان را تشخیص دهیم، مانند احساس مورد حمله قرار گرفتن برای یک سوال ساده. آن‌ها ممکن است به نیاز ما برای لاف‌زنی در مورد وضعیت مالی‌مان (با وجود پذیرش واقعی آن‌ها) یا اشتیاق ما برای موافقت با ایده‌های ناقص آن‌ها اشاره کنند. آن‌ها همچنین مواردی را شناسایی می‌کنند که احساسات و فرضیات خود را به آن‌ها نسبت می‌دهیم و بی‌طرفی آن‌ها را به اشتباه به‌عنوان ناامیدی، بی‌حوصلگی یا عدم تأیید تمایلات جنسی‌مان تفسیر می‌کنیم.

درمانگران همچنین به ما کمک می‌کنند تمایل خود را برای قرار دادن افراد در نقش‌های امروزی بر اساس تجربیات گذشته شناسایی کنیم. ما ریشه‌های این برون‌فکنی‌ها را که اغلب در احساسات ما نسبت به مراقبین‌مان ریشه دارد، بررسی می‌کنیم. این احساسات اکنون بر انتظارات ما از همه کسانی که ملاقات می‌کنیم تأثیر می‌گذارد.

این رابطه درمانی زمینه‌ای حیاتی برای ارزیابی رفتارهای ما فراهم می‌کند. با مشاهده‌ی تعاملاتمان با درمانگر، خودآگاهی ارزشمندی به دست می‌آوریم. این درک تازه به دست آمده، ما را قادر می‌سازد تا نحوه‌ی ارتباط با دیگران در دنیای واقعی را اصلاح و بهبود بخشیم.

رابطه درمانی به عنوان نمونه‌ای کوچک از روابط کلی ما عمل می‌کند و بنابراین می‌تواند به عنوان ابزاری منحصر به فرد برای یادگیری درباره تمایلات عاطفی ناملموس‌تر ما به کار رود. با تجربه مجدد مشکلات رابطه‌ای با فردی همدل که مانند افراد عادی واکنش نشان نمی‌دهد، یعنی فریاد نمی‌زند، شکایت نمی‌کند، ساکت نمی‌ماند یا فرار نمی‌کند، می‌توانیم به درک رفتارهایمان هدایت شویم و فرصتی برای ظهور الگوهای جدید ارتباطی به ما داده شود.

رابطه با درمانگر به الگویی برای نحوه‌ی شکل‌دهی روابط با دیگران در آینده تبدیل می‌شود، فارغ از مانورها و پیش‌فرض‌های زمینه‌ای که از دوران کودکی با خود حمل کرده‌ایم و می‌توانند ما را در حال حاضر به شدت مانع شوند.

رابطه درمانی ممکن است برای ما اولین رابطه واقعاً سالمی باشد که تجربه کرده‌ایم. رابطه‌ای که در آن یاد می‌گیریم از تحمیل فرض‌هایمان بر دیگری خودداری کنیم و به اندازه‌ای به آن‌ها اعتماد کنیم که بتوانند واقعیت بزرگ‌تر و پیچیده‌تر ما را بدون شرم یا خجالت بیش از حد درک کنند. این رابطه به الگویی تبدیل می‌شود که در شرایط غیرمعمول به دست آمده است و ما شروع به اعمال آن در محیط عادی‌تر اما پرمعنا‌تر زندگی روزمره، با دوستان و شرکای عاطفی خود می‌کنیم.

قاضی درون

در گوشه‌ای از ذهن ما، دور از روزمرگی‌ها، یک قاضی نشسته است. این قاضی کارهای ما را تماشا می‌کند، عملکردمان را بررسی می‌کند، تأثیری که روی دیگران می‌گذاریم را می‌سنجد، موفقیت‌ها و شکست‌هایمان را دنبال می‌کند و در نهایت، حکمی صادر می‌کند. ردیابی ریشه‌های صدای قاضی درونی ساده است: این صدا درونی‌سازی صدای افرادی است که زمانی بیرون از ما بوده‌اند. ما لحن تحقیر و بی‌تفاوتی یا مهربانی و صمیمیت را که در سال‌های شکل‌گیری‌مان شنیده‌ایم، جذب می‌کنیم. گاهی اوقات، یک صدا مثبت و خوش‌خیم است و ما را تشویق می‌کند تا آن چند متر نهایی را بدویم. اما بیشتر اوقات، صدای درونی اصلاً خوشایند نیست. این صدا شکست‌گرا و تنبیه‌کننده، وحشت‌زده و تحقیرآمیز است. این صدا هیچ‌کدام از بهترین بینش‌ها یا بالغ‌ترین توانایی‌های ما را نشان نمی‌دهند.

بخشی از آنچه درمان به ما ارائه می‌دهد، فرصتی برای بهبود قضاوت خودمان و صداهایی است که در سرمان می‌شنویم. این می‌تواند شامل یادگیری (به‌صورت آگاهانه و عمدی) برای صحبت کردن با خودمان به همان روشی باشد که درمانگر طی ماه‌های متعدد با ما صحبت می‌کرد. در مواجهه با چالش‌ها، می‌توانیم از خودمان بپرسیم: «حالا آن‌ها چه می‌گفتند؟» بعد از اینکه به اندازه‌ی کافی صدای سازنده و مهربان آن‌ها را در مورد مسائل دشوار شنیدیم، این صدا به یک پاسخ طبیعی تبدیل می‌شود؛ در نهایت، به افکار خودمان تبدیل خواهد شد.

درمان ما را ترغیب می‌کند تا صدایی بهتر از اکثر صداهایی را که تا به حال با آن‌ها مواجه شده‌ایم، درونی‌سازی کنیم تا در مواقع نیاز آن را بشنویم.