یکی از بهترین راهها برای درک ماهیت رواندرمانی، خواندن روایتهایی از تجربیات افراد در جلسات درمان است. در این روایتها با مشکلات اولیه فرد، مباحث مطرحشده در جلسات و تغییرات حاصلشده آشنا میشویم. در ادامه، مطالعه موردی نمونهای از فرآیند درمان را ارائه میدهیم.
برای والدین، دیدن موفقیت و عزتنفس فرزندشان در مسیر شغلی انتخابی، میتواند منبع رضایت عمیق باشد. اما این رضایت تنها در صورتی امکانپذیر است که والدین بتوانند با کنارهگیری از جایگاه رهبری و درخشش فرزندشان احساس راحتی کنند؛ به عبارتی، اگر حس خودارزشی درونی آنها قوی باشد. والدین نه تنها باید بتوانند نسبت به ناتوانیهای دوران نوزادی فرزندشان احساس دلسوزی داشته باشند، بلکه باید با قدرت و استقلال نهایی او در بزرگسالی نیز کنار بیایند؛ موضوعی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما به همان اندازه اهمیت دارد.
نیتن، مرد جوانی بیست و هفت ساله (با نام مستعار) با احساس بیحوصلگی و ناامیدی به جلسات درمان مراجعه میکند.
به نظر میرسید نیتن همواره سرنوشتی خاص در پیش داشته است. پدر او یکی از قدرتمندترین بانکداران شهر است؛ مردی خودساخته که با پشتکار و عبور از محرومیت دوران کودکی، به ثروت و شهرت فوقالعادهای دست یافته است. مادر او، ملکه زیبایی سابق، عضو هیئتمدیره اپرا، موزه و چندین بنیاد خیریه کودکان است.
نیتن تنها پسر آنهاست. مدتها این حس وجود داشت که او به دستاوردی در حد و اندازه موقعیت والدینش برسد. مادرش او را از کودکی «نابغه کوچولو» صدا میکرد. دوستان خانوادگی با پدرش شوخی میکردند که پسرشان مو نمیزند شبیه اوست (شباهت آنها چشمگیر است، هرچند موهای پسر همچنان پرپشت و خوشحالت باقی مانده است) و به زودی او را باید در دنیای تجارت زیر نظر داشت.
اما هیچکدام از این وعدههای اولیه به بار ننشسته است. نیتن احساس میکرد نمرات ریاضی او به اندازهای خوب نیست که بتواند به دنبال پدرش وارد دنیای تجارت شود. او بهطور طبیعی بیشتر به هنر گرایش داشت و پس از فارغالتحصیلی سعی کرد رمانی بنویسد. سه سال روی آن کار کرد، اما بعد از دریافت یکی دیگر از نامههای رد شدن، دستنوشته را کنار گذاشت. او همچنین شروع به نوشتن سه فیلمنامه کرد که هرگز به پایان نرسید.
او از زندگی عاطفی خود شکایت دارد. او اغلب در نقش کسی است که زنانی را دنبال میکند که میخواهند دوست او باشند، نه عاشقش. رابطه جنسی برایش میتواند معذبکننده باشد.
در حال حاضر نیتن در یک نقش اداری ساده در یک گالری هنری در منطقهای فرسوده از شهر مشغول به کار است. حقوق او حتی برای پرداخت اجاره خانهاش هم کافی نیست و پدرش آن را تأمین میکند. پرداخت اجاره با یک تشریفات اداری پیچیده همراه است؛ نیتن باید هر ماه با قبض اجاره به دفتر پدرش برود و دستیار پدر او را تا یک ساعت بیرون از اتاق نگه میدارد تا پدرش به اصطلاح به کارهای فوریاش برسد.
نیتن با صدایی خشک و تمسخرآمیز و شانههای خمیده میگوید، او اساسا یک بازنده تمامعیار است.
در ظاهر، والدین همیشه میگویند بهترینها را برای فرزندشان میخواهند. اما اگر در اعماق وجودشان زخم نادیده گرفته شدن و تحقیر را پنهان کردهاند، دیدن موفقیت فرزندشان در برابر موانع کمتر از آنچه خودشان پشت سر گذاشتهاند، میتواند حسادت غیرقابل تحملی ایجاد کند.
این بزرگسال مجبور میشود به بردن ادامه دهد، حتی در مقابل فرزندی که ظاهرا دوستش دارد: این برد میتواند در بازی پینگپنگ یا مونوپولی، نمرات امتحان یا بحثهای سیاسی، یا به طور کلی در زندگی باشد. اما حس پایهای وجود دارد که نمیتواند دو برنده در یک خانه وجود داشته باشد و این فرد بزرگتر است که باید پیروز شود.
نیتن همیشه پدرش را تحسین میکرده اما از او میترسیده است. او در یکی از جلسات اولیه درمان میگوید که وقتی بیشتر از هفت سال نداشت، میخواست برای تولد پدرش چیزی بخرد اما فهمید هرگز توانایی خرید چیزی را نخواهد داشت که این غول مالی واقعا به آن نیاز دارد.
او همچنین زمانی را به یاد میآورد – اولین و تنها باری که – پدرش را در تنیس شکست داد. آنها در خانهشان در باهاما بودند. نیتن پانزده ساله بود. پدر به بازی او افتخار میکرد. اما این بار، نیتن به طور واضح و بدون ابهامی برنده شد. با این حال، پدر او را به «تقلب» متهم کرد و خشمگین از زمین بازی دور شد. آنها تمام روز با هم صحبت نکردند و دیگر هرگز بازی نکردند.
ذهن ناخودآگاه کودک در مواجه با رقابت والدینی متوجه میشود که معاملهای به او پیشنهاد شده است: انتخاب بین عشق و بازنشستگی زودهنگام یا موفقیت و احتمال اخراج از محبت. متأسفانه، این بیشتر شبیه انتخاب احساس نمیشود. توانایی دفاع از خود نیازمند تجربهای به اندازه کافی از عشق بدون قید و شرط در ابتدای کار است تا تهدید از دست دادن آن در ادامه قابل تحمل به نظر برسد. اما بدون تکیهگاهی درونی، کودک راه واقعبینانهای جز کنار گذاشتن جاهطلبیهایش و تسلیم شدن به دستورات والدینی (نشده و هرگز به طور کامل بیان نشده) ندارد.
برای نیتن، بخشی از درمان درک این موضوع است که حمایت ظاهری پدرش در واقع جلوهای از رقابت است. پدر او با پول سخاوتمند است، اما نحوهی پرداخت آن موقعیت وابسته و پایینتر نیتن را تقویت میکند.
در کنار آگاه کردن نیتن نسبت به حس رقابت پدرش، درمان به او کمک میکند تا ریشههای آن را درک کند. پدر او نه کینهتوز، بلکه فردی شکننده است. قدرت او در دنیا تقریباً با احساس امنیت درونیاش رابطهی عکس دارد. هرچه نیتن بیشتر در گذشتهی پدرش کنکاش میکند، بیشتر به حال او دلسوز میسوزد و حتی احساس حمایتگری نسبت به او پیدا میکند., احتمالا برای بزرگسالی خوشایند نیست که از مهارت رو به رشد بکهند یک نوجوان احساس تهدید کند.
یکی از راههای خراب کردن جاهطلبیهای یک کودک، القای این حس است که او هرگز موفق نخواهد شد؛ راه دیگر که به همان اندازه مضر است، اصرار بر این است که او حتما باید موفق شود.
بزرگترین آرزوی مادر نیتن زمانی تحصیل در رشتهی ادبیات و استاد دانشگاه شدن بود. این اتفاق هرگز نیفتاد.او همیشه نیتن را به نوعی تشویق میکرد. وقتی او کوچک بود، زود خواندن را یاد گرفت و مادرش عادت کرد او را نابغه خطاب کند. وقتی سیزده ساله شد، او کل آثار ناباکوف را به او هدیه داد. حالا او برای نیتن لینک مقالات ادبی میفرستد و دربارهی رمانهای جدیدی که باید بخواند صحبت میکند. او رد شدن رمان پسرش را خیلی بد برداشت – شاید حتی بدتر از خود نیتن. او اصرار دارد که دوباره تلاش کند و با یک معلم نویسندگی خلاق که میشناسد و برای کمک به ساختار داستان داوطلب شده، ملاقات کند. نیتن دلش نمیآید به مادرش بگوید که دستنوشته و همهی یادداشتهایش را دور انداخته است. او از روزی میترسد که مجبور شود حقیقت بزرگتری را به مادرش بگوید: او آن نابغهای نیست که مادرش انتظارش را داشته است.
در تحمیل موفقیت به کودک به اندازهی اجبار او به شکست، آسیب وجود دارد. در هر دو مورد، نیازهای واقعی رشد کودک فدای نیازهای روانشناختی والدین میشود. عشق واقعی در این زمینه خنثی است؛ به معنای نیاز به موفقیت یا شکست کسی نیست، بلکه به معنای رشد بر اساس شرایط خود فرد است، که هم با عادی بودن و هم با استثنایی بودن فرد قابل تطبیق است.
طی یک سال درمان، نیتن درمییابد که دنیا بسیار گستردهتر و قویتر از چیزی است که او در ابتدا تصور میکرد. یکی از مشتریان گالری که در آن کار میکند، شغل جدیدی را در شرکت معماری خود به او پیشنهاد میدهد. نیتن میپذیرد که هرگز رمانی نمینویسد، و شاید حتی هرگز چنین آرزویی نداشته است. این موضوع باعث صرف یک ناهار ناخوشایند با مادرش میشود، اما تنها یک ناهار است.
اگرچه به معنای کاهش قابل توجه مخارج اوست، نیتن تصمیم میگیرد که برای اجاره خانه به پول پدرش احتیاج ندارد. او مودبانه اما محکم به پدرش میگوید که دیگر برای چک به مرکز شهر نخواهد رفت. این تصمیم واکنش غیرمنتظرهای ایجاد میکند. پدرش بلافاصله پیشنهاد میدهد مبلغ هنگفتی را یکجا و بدون هیچ سوالی به او بدهد. نیتن سپاسگزار است، اما هنوز به آن پول دست نزده است.
تقریبا همزمان، او اعتماد به نفس جدیدی در رابطه با زنان پیدا میکند و با یک معمار جوان آلمانی در دفتر کارش آشنا میشود. رابطهی جنسی آنها بسیار خوب است.
نیتن گام به گام در حال کشف چیزی حتی رضایتبخشتر از دانستن چگونگی راضی کردن والدینش است: رهبری زندگی خودش.
دیدگاه خود را بنویسید