دو نفر در یک مهمانی خانگی شرکت میکنند، با مهمانهای مشابه صحبت میکنند، از یک سَرخمِ [یا: شیرِ] آبجو مینوشند و تحت تاثیر همان موسیقی و فضا قرار میگیرند. بعد از اتمام مهمانی، آنها تصمیم میگیرند با هم تاکسی بگیرند و به خانه بروند، چون در یک محله زندگی میکنند.
اولی میگوید: “چه مهمانی مزخرفی بود! آبجو افتضاح بود، دیجی خیلی بد بود و مهمانها هم غیرقابل تحمل.”
نفر دوم با لبخندی شاد پاسخ میدهد: “واقعاً؟ من تازه بهترین مهمانی عمرم رو تجربه کردم. فوقالعاده بود!”
نمونهای که تعریف کردیم، به خوبی نشان میدهد که چگونه برداشت افراد از یک رویداد واحد میتواند کاملاً متفاوت باشد. چرا یک نفر از شرایطی خاص لذت میبرد در حالی که فرد دیگری از همان شرایط آزرده خاطر میشود؟ به نظر میرسد هر فردی رویدادهای پیرامون خود را به گونهای متفاوت تفسیر میکند. همان چیزی که برای شخصی گرانبهاست، برای فرد دیگری بیارزش است. بنابراین، خوشایندی، ناخوشایندی، زیبایی یا زشتی یک امر، علیرغم وجود اجماع نسبی در جامعه، در نهایت به نگاه فرد بستگی دارد.
بسیاری از افراد با درک ماهیت ذهنی واقعیت خود مشکل دارند. این واقعیت مبتنی بر برداشت و نظر است و حقیقتی مطلق به شمار نمی رود. اگر کسی تصور کند که یک مهمانی ذاتا کسلکننده است، آن را صرفا یک مشاهده ساده نمیداند، بلکه آن را به عنوان یک واقعیت مسلم تلقی میکند. در نتیجه، فرد احساس میکند از مهمانی رنج میبرد؛ اما در حقیقت، رنج او ناشی از نگرش او به مهمانی است.
خودِ مهمانی نمیتواند منجر به رنج شود. همانطور که بدون گوش نمیتوانیم موسیقی گوش دهیم یا بدون زبان نمیتوانیم مزه غذا را تشخیص دهیم، چیزی تنها زمانی موجب رنج میشود که فردی برای رنج بردن وجود داشته باشد. مهمانی نیاز به چیزی دارد که آن را مشاهده و تفسیر کند. بنابراین، در واقعیت، مشکلات بدون درککنندهای نمیتوانند وجود داشته باشند، زیرا شرایط بدون آنکه کسی یا چیزی آنها را چنین معرفی کند، آزاردهنده نیستند.
با این تفاسیر، اگر ذاتا هیچ مشکلی در واقعیت وجود ندارد، آیا این به معنای آن نیست که ما انسانها به طور مکرر (و در مقیاسی وسیع) در مورد مشکلاتی نگرانی میکشیم که حتی وجود خارجی هم ندارند؟
کاوش در ماهیت واقعیت: دنیای درون و بیرون
پیش از آنکه به بررسی وجود یا عدم وجودِ واقعیِ مشکلات بپردازیم، ماهیتِ واقعیت را از منظر فلسفه شرق مورد کاوش قرار میدهیم. به هر حال، اغلب (اگر نگوییم همه) مسائل ما به شرایط بیرونی و درکی که از واقعیت داریم مرتبط هستند. برای مثال، بر اساس هنجارهای اجتماعیِ پذیرفتهشده، «داشتنِ مشکلات مالی» به معنای عدم توانایی در پرداختِ بلندمدت یا کوتاهمدت بدهیها یا تأمین مخارج زندگی است. از آنجایی که قادر به برآورده کردن این هنجارها نیستیم، وضعیت خود را «مشکلساز» تلقی میکنیم.
با این حال، فارغ از ناراحتیِ ناشی از مشکلات مالی، برچسب «مشکلساز» که به آن میزنیم، ماهیتی ذهنی دارد. این برچسب، نتیجهی درک جمعی از واقعیت و قضاوت در مورد ظواهر به عنوان درست یا غلط، باارزش یا بیارزش، مطلوب یا نامطلوب است.
ما انسانها، واقعیت را چنانکه تجربه میکنیم، مجموعهای از مفاهیم و ایدهها تلقی میکنیم. این مفاهیم به ما کمک میکنند تا با نامگذاری اشیاء، استفاده از برچسبها، دستهبندی عناصر، تمایز قائل شدن بین اشیاء، و اعمال داوریهای ارزشی، از آشفتگیِ پیرامون خود، سر در بیاوریم. این مفاهیم و ایدهها میتوانند جمعی یا فردی باشند؛ بدین معنا که دنیای انسانها از میلیاردها «زیرِدنیا» تشکیل شده است که هر کدام به تنهایی، واقعیتی مجزا هستند. بنابراین، در دنیای یک فرد، یک مهمانی میتواند فوقالعاده باشد، در حالی که در دنیای فرد دیگری، همان مهمانی، کسالتبار به نظر برسد.
علاوه بر این، واقعیتِ انسانی، تنها واقعیتی نیست که وجود دارد. حیوانات و احتمالاً حتی گیاهان، درک منحصربهفردی از واقعیت دارند. به عنوان مثال، دنیای سگها عمدتاً از بوها تشکیل شده است. سگها نمیتوانند مانند انسانها استدلال کنند و مفاهیمی مانند «سرمایهداری»، «مذهب» یا «مشکلات مالی» را درک نمیکنند. از آنجایی که آنها قادر به درک این مفاهیم نیستند، این مفاهیم برایشان نگرانی ایجاد نمیکند. دغدغههای اصلی سگها غذا، محافظت از عزیزان و دریافتِ نوازش است که این ویژگیها مشترکاتی با انسانها دارد. بنابراین، دنیای انسانها و سگها با هم تداخل دارند اما همچنان از یکدیگر بسیار متمایز هستند.
در کتاب مقدسِ تائوئیسم به نام «莊子» (ژوآنگزی)، حکایتی در مورد مفهوم انسانیِ زیبایی ذکر شده است. در این داستان، دو زنی که از نظر مردان بسیار زیبا به نظر میرسیدند، در نگاه سایر موجودات زنده، چندان دلنشین نبودند:
مائو چیانگ و لی جی از نظر مردان زیباترین زنان بودند، اما ماهیان با دیدن آنها به اعماق آب فرار میکردند، پرندگان به آسمان میپریدند و گوزنها پراکنده میشدند و میگریختند.
[Zhuangzi, Inner Chapters, The Adjustment of Controversies, par. 11]
آیا ماهیان، پرندگان و گوزنها صرفاً سلیقهی بدی دارند یا اینکه قضاوتهای ارزشی ما، حتی اگر کل بشریت بر آنها توافق داشته باشند، لزوماً حقیقت مطلق نیستند؟
از دیدگاه庄زی، معقولترین پاسخ این است که درک انسان از زیبایی نه تنها جهانشمول نیست، بلکه درک حیوانات نیز چنین است. در چشمان یک سگ، زیبایی جذاب احتمالاً سگ دیگری است، در چشمان مار، مار دیگری و در چشمان انسان، انسان دیگری. اما هیچکدام از این موجودات انحصار زیبایی را در اختیار ندارند. بنابراین، زیبایی امری جهانشمول نیست، بلکه توسط ادراککننده خلق میشود.
چه جهان را از منظر انسان ببینیم چه ماهی، واقعیتهای ما ذهنی و محدود به دنیای تجاربۀ منحصر به فرد خودمان است. پس، مشکلات انسان لزوماً مشکلات سگها نیستند و آنچه برای یک نفر مشکل به نظر میرسد، اغلب برای فرد دیگری مشکل تلقی نمیشود.
دو حقیقت
در بودیسم، مفهومی به نام «دو حقیقت» وجود دارد که میان «حقیقت نسبی» (یا حقیقت قراردادی) و «حقیقت مطلق» (جهان به همان شکلی که هست) تمایز قائل میشود. این مفهوم بسیار مورد بحث است و هیچ اجماعی در مورد حقیقت مطلق وجود ندارد، احتمالاً به این دلیل که مفهومپردازی چیزی که نمیتوانیم به طور شناختی تجربه کنیم، بسیار دشوار است.
برخی استدلال میکنند که حقیقت مطلق تهیبودگی است و اگر بتوانیم از ورای توهم نگاه کنیم، میتوانیم تجربه کنیم که در واقعیت، چیزی وجود ندارد. بنابراین، جهان واقعی فراتر از حواس ماست. دائوئیستها این حقیقت مطلق را «دائو» مینامند و لائوتزو آن را به شرح زیر توصیف کرده است:
دائرة المعارف دائو (فصل ۴)
دائو همچون ظرفی تهی است:
هرگز نمیتوان آن را خالی کرد و هرگز نمیتوان آن را پر کرد.
به سانِ ژرفنایی بیانتها، سرچشمۀ همۀ اشیاء است.
تیزی را کند میکند، گره را میگشاید،
درخشندگی را میپوشاند و همۀ آفرینش را با غبار یکی میکند.
نهان است اما همواره حاضر.
نمیدانم چه کسی به آن زاد داده است.
از مفهوم خدا هم کهنتر است.
میتوان با اطمینان نسبی گفت که مفهوم دو حقیقت، تمایزی قائل میشود میان نحوهی ادراک ما از جهان هستی و ماهیت خودِ جهان. حواس ما ادراک ما را شکل میدهند و تنها قادر به درک جهان تا محدودۀ تواناییهای حسی خود هستیم. این ادراک محدود، همانند سگها و ماهیها (و البته گوزنها)، منجر به حقیقت نسبی ما میشود.
حقیقت نسبی ماهیتی ذهنی دارد. اعتبار قائل شدن به «بد» بودن یک مهمانی، از عقیده به «عالی» بودن آن کمتر نیست. این موضوع در مورد مشکلات ما نیز صادق است. آنچه برای یک فرد مشکلساز تلقی میشود، لزوماً برای دیگری مشکلآفرین نیست. بنابراین، مشکلات نیز ماهیتی ذهنی دارند و جزئی از چارچوب حقیقت قراردادی محسوب میشوند که حقیقت مطلق را پنهان میکند. این مشکلات به همان اندازۀ همۀ ساختههای ذهن ما، اموری توهمیاند. آنها صرفاً بازتابی از واقعیت هستند، نه خودِ واقعیت. مشکلات، تفسیرهایی از شرایطاند، نه خودِ شرایط. وجود آنها در «واقعیت مطلق» منوط به تجربۀ همگانیست؛ چرا که اگر حقیقتاً وجود داشتند، همۀ افراد آنها را تجربه میکردند. پس، خارج از چارچوب ادراکات ما، مشکلی وجود ندارد. به همین ترتیب، مفهوم انسانی ما از سگ نیز وجود خارجی ندارد.
با وجود این، مشکلات برای کسانی که آنها را میآفرینند، کاملاً حقیقی به نظر میرسند. ما تمایل داریم به طور مستمر از آنها رنج ببریم و دردی که ایجاد میکنند عمیق و جانکاه است. متأسفانه، در خلق این مشکلات نیز استادی تمام داریم.
چرخهی خودساختهی مشکلات (The Self-Made Problem Cycle)
فرض کنید سرمایهگذاری شاهد کاهش ۲۰ درصدی ارزش سهام خود در یک روز باشد. او دچار وحشت میشود و به سختی میتواند خونسردی خود را حفظ کند. با این حال، سرمایهگذار دیگری که با همین افت ۲۰ درصدی مواجه میشود، خوشحال است، زیرا اکنون فرصتی برای خرید سهام با قیمت پایینتر به دست آورده است.
این مثال به خوبی نشان میدهد که ادراک ما از رویدادها، تحت تأثیر چارچوبهای ذهنیمان قرار دارد. اینکه یک رویداد را «مشکل» تلقی کنیم یا «فرصت»، کاملاً وابسته به دیدگاه ماست. علاوه بر این، حل یک مشکل به ظاهر ساده، اغلب منجر به ظهور مشکلی جدید میشود. برخی افراد صرفنظر از تعداد مشکلات حلشده، به طور مداوم درگیر جریانی از «مسائل» هستند.
برای نمونه، فرض کنید پس از یک هفته، افت ۲۰ درصدی سهام به افزایش ۳۰ درصدی تبدیل شود. در این حالت، مشکل قبلی (کاهش ۲۰ درصدی) به ظاهر حل شده است. اما سرمایهگذار اول اکنون نگران آن است که فرصت خرید در کف قیمت را از دست داده و سود بالقوهای را باخته باشد. پریشانی او زمانی به اوج میرسد که متوجه میشود سرمایهگذار دیگر از این فرصت استفاده کرده است. بنابراین، با وجود افزایش ۱۰ درصدی ارزش سهام، همچنان موقعیت خود را با مشکل همراه میبیند.
این الگو در بسیاری از جنبههای زندگی تکرار میشود. برخی افراد همواره قادرند از موقعیتهای خنثی، مشکلاتی را برای خود بتراشند. حتی اگر این مشکلات حل شود، آنها با نگرشی ایرادگیرانه، به دنبال کشف و طرح مسائل جدید برمیآیند. افرادی با چنین طرز تفکری میتوانند با تغییر شرایط، به طور مداوم به حل مسائل بپردازند؛ اما با این رویکرد، ظهور مشکلات جدید تنها مسألهی زمان است. مادامی که آنها به ساختن مشکلات ادامه دهند، هیچ مجموعهای از شرایط نمیتواند به این چرخهی خودساختهی مشکلات پایان دهد.
حل یا انحلال مشکلات (Resolving vs. Dissolving Problems)
در بسیاری از موارد، اجماع بر این است که با حل مشکلات باید به استقبال آنها رفت. بر اساس این دیدگاه، مشکلات همانند میخهایی هستند که باید کوبیده شوند تا از دیوار بیرون نزنند. بدون شک، در موقعیتهایی که خطری مستقیم برای امنیت ما (یا امنیت دیگران) وجود دارد، اقدام ضروری است. برخی مشکلات نیز ماهیت آزاردهنده و طاقتفرسایی دارند و احتمالاً بهتر است برای آنها چارهای اندیشید.
با این حال، در بسیاری از موارد نیازی به حل مشکلات نیست. از آنجایی که مشکلات ساختهوپرداختهی ذهن ایرادگیر ما هستند، لزوماً بازتابدهندهی واقعیت نیستند.
هر چیزی را میتوان به عنوان مشکل تلقی کرد. به عنوان مثال، وضعیتی را در نظر بگیرید که در آن، برخی از افراد ظاهر فیزیکی شما را نمیپسندند. چرا این موضوع به عنوان مشکل تلقی میشود؟ زیرا نگران نظر دیگران هستید. بنابراین، دو راه پیش روی شماست: راه اول «حل» این مشکل از طریق تغییر ظاهرتان است، شاید لباس پوشیدن به شیوهای متفاوت، کوتاه کردن مو یا تزریق ژل لب، در تلاشی برای جلب رضایت دیگران.
راه دوم رها کردن کامل این مشکل است. در این حالت، ظاهر خود را میپذیرید و تمایل به جلب رضایت آن افراد را رها میکنید. از آنجایی که در وهلهی اول، عدم رضایت آنها از شما، خود به خود مشکلی نیست، بلکه ذهن شما آن را به مشکل تبدیل میکند. یک سگ به هیچ وجه برای نظر دیگران در مورد ظاهر خود، و حتی ظاهر شما، اهمیتی قائل نیست. بنابراین، در حالی که «جذاب نبودن» از نگاه دیگران ممکن است مشکلی همیشگی برای انسانها باشد، به طور قطع امری مطلق نیست. آیا با این اوصاف، واقعاً میتوان آن را مشکل نامید؟
مشکل با پذیرش شرایط موجود و عدم تمایل به تغییر آنها، ناپدید میشود. بنابراین، به جای حل مشکلات از طریق بازآرایی محیط، میتوانیم با رها کردن آنها، مشکلات را به طور کامل از بین ببریم (منحل کنیم). در واقع، این همان کاری است که مدیتیشن انجام میدهد: با کاهش الگوهای تفکر پراکندهای که در وهلهی اول منجر به ایجاد این مشکلات میشوند. گیل فرونسدال، پژوهشگر بودایی، جملهی زیر را بیان کرده است:
به جای تلاش مستقیم برای حل مشکلات شخصی، بیکنشبودن و مراقبه میتوانند به ما کمک کنند تا از دغدغههایمان فاصله بگیریم. این تغییر جهتگیری گاه میتواند فضایی برای ظهور راهحلهای جدید یا کاهش خودبهخودی آن مشکل ایجاد کند. در واقع، برخی مشکلات به جای حل شدن، بهتر است رها شوند.
گیل فروندال، کنشِ بیکنشی (The Action of Non-Action)
فراتر از راهحل: دگرگونیِ ادراک برای رهایی از مشکلات (Beyond Solutions: Transforming Perception for Liberation from Problems)
حل مشکلات اغلب مستلزم تغییر شرایط به نفع ماست. با این حال، نکته قابل تأمل این است که ما کنترلی بر شرایط نداریم؛ بنابراین، در صورتی که شرایط را مشکلساز تلقی کنیم، در حقیقت از اموری گلهمند میشویم که نهایتاً هیچ قدرتی برای تغییر آنها نداریم. افزون بر این، پس از حل یک مشکل خاص، با تغییر مجدد شرایط، امکان بازگشت آن وجود دارد. لذا، در دنیایی که دائماً در حال تغییر است، راهحلمحوری همواره کارآمد نیست، چرا که تلاشهای ما به راحتی با ناپایداری ذاتی جهان هستی بیاثر میگردد.
در مقابل، ما کنترل کاملی بر تغییر درکمان از شرایط داریم. تغییر نگرش، روشی به مراتب کارآمدتر و واقعگرایانهتر از تلاش برای تغییر جهان است. به جای دستکاری رویدادهای بیرونی برای حل آنچه «مشکل» میپنداریم، میتوانیم با رها کردن فعالیتهای ذهنیِ آشفته و بیهوده، خود را از این مشکلات رها کنیم.
اینجاست که ماهیت وهمیِ مشکلات به نفع ما عمل میکند: مشکلات خارج از ادراک ما وجود ندارند. همزمان، افکار ما بسیار متغیرند و نگرش ما نسبت به محیط، غالباً بدون اینکه حتی متوجه شویم، در نوسان است. ممکن است در مورد وضعیتی به شدت نگران باشیم، اما بعداً آن نگرانیها را کاملاً از دست بدهیم. چگونه چیزی که چند روز پیش ذهن ما را به شدت درگیر میکرد، امروز نسبتاً کماهمیت به نظر میرسد؟ آیا شرایط تغییر کرده است؟ یا ما تغییر کردهایم؟
تجربهی بسیاری از افراد گواه این است که مصرف مشروبات الکلی یا مواد مخدر، موجب دگرگونی در طرز تفکر آنها میشود. اغلب نگرانیهای روزمره در چنین حالتی ناپدید میشوند و جهان به طور کلی متفاوت و بسیار کمتر تیره و تار به نظر میرسد. اما هیچ تغییر اساسی در جهان رخ نداده است. آنچه به طور چشمگیری تغییر کرده، وضعیت ذهنی افراد است.
با اینکه مواد مخدر گزینهای برای رهایی از مشکلات محسوب میشوند، اما راهحلی موقت و ناسالم به شمار میروند. علاوه بر این، پس از فروکش کردن اثرات سرخوشی، اغلب شاهد بازگشت مشکلات و نگرانیها به شکلی حتی قویتر و آزاردهندهتر هستیم. راهحلهای سالمتری برای رهایی از مشکلات وجود دارند؛ به عنوان مثال، تعمق در ماهیت واقعیت و عظمت جهان هستی یا تمرکز بر جنبههای مثبت یک موقعیت به جای جنبههای منفی آن.
بوداییان از طریق مراقبه به ریشهی مسائل نفوذ میکنند. آنها با آرام کردن «تولیدکنندهی بزرگ همهی چیزهای وحشتناک»، یعنی ذهن، به آرامش درونی دست مییابند. هنگامی که ذهن ساکن میشود، مشکلات ناپدید میگردند و تنها با شرایط بیرونیِ ذاتاً خنثی مواجه میشویم. در نتیجه، جهان به تدریج آنطور که هست، برایمان قابل قبول میشود و مسائلی که تصور میکردیم داریم، دیگر به عنوان مشکل به نظر نمیرسند.
دیدگاه خود را بنویسید