برج ایفل در واقع سازه ای عظیم است، ارتفاعی در حدود ۳۲۴ متر تا نوک قلهی آن، به قدری بلند که حتی بلندقامتترین فرد را در مقایسه با آن حقیر جلوه دهد. با این وجود، درک ما از ابعاد و تناسبات این سازه به طور چشمگیری تحت تأثیر موقعیت مکانی ما قرار دارد. برجی به غایت مستحکم می تواند از فاصلهای دور، شکننده و به کوچکی یک اسباب بازی به نظر برسد و از طرف دیگر، فردی در مقابل آن، چون هیولایی با کفشی به سایز ۴۴۸۶ متصور شود.
تکنیکهای فریبآمیز پرسپکتیو که در عکسها به کار میگیریم، حقیقتی مهم و کلی در مورد کارکرد مغز انسان را آشکار میکنند: تمایل غریزی ما به اغراق در اندازهی اشیاء نزدیک. این مسئله نه تنها در حوزهی بینایی، بلکه به شکلی بسیار پنهانتر، بر زندگی عاطفی ما نیز تأثیرگذار است.
در مواجهه با درد، ترس، نگرانی یا پشیمانی، تمایل داریم کل تمرکز خود را بر این احساسات معطوف کنیم. این امر مانع از دستیابی به آرامش یا امید شده و سایر عوامل تسکین دهنده را کماهمیت جلوه میدهد. اگر بتوانیم از وضعیت روانی خود در چنین شرایطی تصویربرداری کنیم، پریشانی ما همچون هیولایی غولآسا به نظر میرسد، در حالی که عناصری که در واقع به زندگی ما ثبات و ارزش میبخشند (مانند دوستی خوب، مهارتی ارزشمند یا سابقهی موفق در مواجهه با مشکلات) به کلی محو میگردند.
در عرصه بینایی، درک و بهکارگیری صحیح اصول پرسپکتیو، فرآیندی زمانبر برای بشر به شمار میرود. شاهد این مدعا، تلاش مشهود هنرمند در ترسیم ابعاد واقعی اشیاء در نگارههای دلنوازِ پیوستِ کتاب پرفروشِ «سفرهای مارکوپولو» اثر اوایل قرن چهاردهم هجری است.
در نگارههای ضمیمه کتاب پرفروش «سفرهای مارکوپولو» اثر اوایل قرن چهاردهم هجری، تناسبات نامتوازن و غیرواقعی به چشم میخورد. برج و بارو هماندازه یک مقام رسمی و درختی بلندتر از قصری باشکوه ترسیم شدهاند. این امر نشاندهنده تلاش هنرمندان آن دوره در گذار از دیدگاه تجربی به سوی درک و بهکارگیری صحیح اصول پرسپکتیو برای بازنمایی دقیق دنیای مادی است. تسلط بر این اصول، فرآیندی طولانی و پرزحمت بود که نیازمند تلاش و ممارست فراوان داشت و در نهایت به ظهور نقاشیهای واقعگرایانه در دورههای بعدی منجر شد.
در اوایل قرن پانزدهم، فیلیپو برونلسکی، معمار و مجسمهساز برجسته ایتالیایی، به منظور ارتقای مهارتهای خود در ترسیم دقیق دنیای مادی، اقدام به طراحی تمرینهای اختصاصی در حوزه پرسپکتیو نمود. این ابتکار وی و تلاشهای سایر هنرمندان، در نهایت منجر به کسب تبحر قابل ملاحظهای در «علم نوین پرسپکتیو دیداری» گردید. تا قرن هفدهم، رسالات آموزشی شفاف و سهلالدرکی به صورت گسترده در دسترس قرار گرفت که فراگیری این فن را که پیشتر تقریباً غیرممکن به نظر میرسید، برای هر فرد علاقمندی به سهولت میسر میساخت.
محدودیت عمده در این عرصه، فقدان روشهای کارآمد و اثربخش برای تعدیل و تنظیم تناسبات در حوزه پرسپکتیو عاطفی است، امری که در تضاد آشکار با پیشرفتهای چشمگیر حاصل شده در قلمرو پرسپکتیو دیداری قرار دارد.
در راستای توسعهی مهارتی برای تعدیل و تنظیم «پرسپکتیو عاطفی»، چهار تمرین محوری حائز اهمیت است. نخستین تمرین، اذعان صریح فرد به وجود این معضل است؛ به عبارتی، پذیرش این امر که برداشتهای غریزی ما در خصوص شدت یک رویداد احساسی، به سادگی میتوانند کاملاً گمراهکننده باشند. برداشتن این گام، به طرز چشمگیری دشوار است، چرا که در لحظات تسلط اضطراب، به ندرت احساس میکنیم دچار بزرگنمایی مسئله شدهایم؛ ما بر این باور مصرانه پافشاری میکنیم که مسئله به همان اندازهای که به نظر میرسد وخیم است. در چنین شرایطی، فراخوانی خاطرات گذشته ضروری است. ما میدانیم که در گذشته شدت مشکلات را اغراق کردهایم؛ ممکن است در مواجهه با رویدادی که - با نگاهی به گذشته - چندان هم با اهمیت نبوده، دچار خشم عمیق و فلجکننده یا اندوهی جانکاز شده باشیم. با اتکا به این تداعیات ذهنی میتوانیم در لحظات بحرانی که - به ظاهر - بار دیگر و به یقین با فاجعهای عظیم روبرو هستیم، خود را آرام کنیم. حتی اگر به درستی ندانیم چرا نباید چنین باشد، تجربیات گذشته ما را به این حس کلی رهنمون میکند که به احتمال قریب به یقین چنین نخواهد بود. میتوانیم با تمرین، به یقینهای مبالغهآمیز همراه با وحشت خود بیاعتماد شویم.
تمرین دوم، معطوف به تشویق فرد به اتخاذ حوزهی دید گستردهای در حیطهی قوهی تخیل است. به منظور ایجاد نقطهی مرجعی، میتوان به دنبالهی خیرهکنندهی «دنبالهدار بزرگ» اشاره کرد که از اواخر اکتبر ۱۵۷۷ تا اواخر ژانویه ۱۵۷۸، با شکوهی بینظیر در پهنهی شبانهی آسمان درخشید و از پرو تا چین، مورد رصد جهانیان قرار گرفت.
... و سپس ناپدید گشت. در آن برهه تاریخی، بسیاری بر این باور بودند که این دنبالهدار، ناقوس مرگ سیاره یا نقطهی آغازی برای دورهای نوین و درخشان در تاریخ جهان است؛ لکن، در حقیقت، فاقد هرگونه دلالت خاصی بود. اکنون میدانیم که صرفا توده یخزدهای از سنگ بود که در مسری غیرمتعارف به دور کهکشان میچرخید و به طور موقت به زمین نزدیک شد. در حال حاضر، این دنبالهدار در ورای مدار نپتون قرار دارد و به سمت خلأهای بیسکونت حاشیهی منظومه شمسی در حرکت است و بازگشت دوبارهی آن به شدت محتمل نیست.
احساسات شدید ما، همانند دنبالهدار پرشکوه اما گذرا، درخششی مقطعی دارند که به نظر حاوی پیامی عمیق و سرنوشتساز میرسد. لیکن، در پهناور گیجکنندهی کیهان، این احساسات صرفاً ذرات ناچیزی هستند که به سرعت محو میشوند. برخلاف ادراکات اغراقآمیز ما، فاقد آن بار عمیق و تعیینکنندهای هستند که برایشان قائل میشویم و به زودی ناپدید خواهند گشت.
تمرین دیگری که میتواند کارآمد باشد، یادآوری این نکته است که زندگی، از اولین نفسهای نوزادی تا فصول پایانی سالخوردگی، فرآیندی بس طولانی و بغرنج است.
در نگاهی گذشتهنگر، اموری که اکنون طاقتفرسا به نظر میرسند، چندان با اهمیت نخواهند بود. دهها هزار روز زندگی ما در هم آمیخته و به فراموشی سپرده خواهند شد. تماشای تصویری که در آن کهنسالی و جوانی در کنار هم قرار گرفتهاند، تلنگری است که یادآور میشود لحظهی حال، صرفا قطعهای کوچک از کل وجود ماست. در طول زندگی، با میلیونها ناامیدی، لذت، نگرانی و رضایت روبرو خواهیم شد. آنچه اکنون ذهن ما را به خود مشغول کرده، به هیچ وجه، تعیینکنندهی ماهیت کلی ما نیست.
در نهایت، میتوانیم اندیشه خود را بر مصائب دیگران متمرکز کنیم. بیشک آنچه در حال حاضر تجربه میکنیم، ناخوشایند است. اما به احتمال زیاد، به اندازهی دراماتیکِ یک روز معمولی در بخش اورژانس، مصیبتبار نخواهد بود.
در شرایط بحرانی، شاید روزی فرا برسد که ما خود را بر تخت اورژانس بیابیم، احاطه شده توسط کادر پزشکی مضطرب که مشغول بریدن تکههای خونین لباسمان، وارد کردن لوله به مجرای تنفسی و بررسی با وسواسِ نرخ ضربان قلب به شدت نوساندار ما باشند. بدیهی است که مشکل ما در این لحظه به طرز غیرقابل توصیفی حاد و طاقتفرسا به نظر میرسد، چرا که ذهن ما را به طور کامل درگیر کرده و در کانون آگاهی ما قرار گرفته است. با این حال، درک این نکته ضروری است که افراد دیگری با مصائب به مراتب دشوارتری دست و پنجه نرم میکنند. این بدان معنا نیست که سزاوار همدلی و حمایت نیستیم، بلکه صرفاً یادآور میشود که شکنندگی ما به اندازهای که تصور میکنیم، نیست.
مفهوم «پرسپکتیو عاطفی» نکتهی مهمی را در بردارد و آن این است که وانمود به غیر واقعی بودن مشکلات ما نمیکند. هدف آن، نادیده گرفتن مسائل نیست، بلکه در پی دستیابی به بینشی عمیقتر و خردمندانهتر است: ارزیابی دقیق و واقعی از ابعاد واقعی مشکلات.
به عنوان مثال، اخراج تحقیرآمیز از یک شغل، به طور آشکار، بسیار آزاردهنده است؛ اما با وجود این، تمایل غریزی در چنین لحظهای اغراق در ابعاد این رویداد فراتر از حد واقعیاش است. احساس میکنیم این پایان کار حرفهای ماست، کل زندگیمان نابود شده است و هرگز از این تحقیر عبور نخواهیم کرد. اما لازم است به خود یادآوری کنیم که این نیز میگذرد، دنبالهدار اشک روزی آسمان وجودمان را ترک خواهد کرد و - هرچند تصور آن دشوار باشد - روزهای آرامتر بازخواهند گشت.
دیدگاه خود را بنویسید