اضطراب و هراس در شرایط انزوا رشد میکنند. فرد تحت تأثیر این احساسات نه تنها دچار رنج و بدبختی میشود، بلکه به تنها بودنِ خود در مواجهه با این احساسات نیز یقین پیدا میکند. این مسئله موجب میگردد فرد رنج خویش را فاقد مشروعیت بداند و بر عذاب ناشی از اضطراب، بارِ شرمساری نیز افزوده شود.
به همین دلیل، هنگامی که اضطراب سر بر میآورد، راهحلی وجود دارد که مؤثرتر از هر راه حل دیگری است، سریعتر از هر قرص، تکنیک مراقبه یا کتاب عمل میکند: صحبت کردن با فردی مهربان که اضطراب را از درون درک کرده باشد. فرد مضطرب باید به سرعت خود را در جمعی قرار دهد و بار خویش را در میان افرادی دلسوز و خوشخو که آلام مشابهی را تجربه کردهاند و میتوانند به اعترافات او با درکی عمیق پاسخ دهند، سبک کند. همنشینی با کسانی که میدانند ترسیدن، جرات بیرون رفتن از خانه نداشتن، دچار وحشتزدگی در محل کار شدن، برآشفته شدن از «چیزهای کوچک» بیاهمیتی که دیگران آنها را پیش پا افتاده میدانند و مورد آزار بیرحمانه ذهن خود قرار گرفتن چگونه است، به طور غیرقابل اندازهگیری یاریبخش است.
در حالت ایدهآل، هر فرد مضطربی باید خود را به یک گروه حمایتی مجهز کند و حداقل هفتهای یک بار به آنها مراجعه نماید. در این گروهها، میتوان در خانهی یکی از اعضا گرد هم آمد، دربارهی اوضاع همدیگر صحبت کرد و داستانهای مربوط به چالشهایمان را با یکدیگر به اشتراک گذاشت. در خلال این گفتوگوها متوجه خواهیم شد که برخی از خصوصیترین لحظات ما در داستانهای دیگران نیز بازتاب یافتهاند. این امر، فرصت نادری را برای بازتعریف خودمان به عنوان افرادی اساساً عادی و انسانی در اختیارمان میگذارد – هرچند به شدت درگیر [اضطراب] باشیم. رنجهای ما ما را به موجوداتی منحصربهفرد تبدیل نمیکنند، بلکه فرصتی حیاتی برای کاهش ترسهایمان و پیوند خوردن با یکدیگر حول محور تعهد به یاری متقابل و مهربانی فراهم میکنند.
دیدگاه خود را بنویسید