ما دنیایی بسیار امن‌تر و مرفه‌تر از آنچه اجدادمان تجربه می‌کردند ساخته‌ایم، اما دوران مدرن چالش‌های جدیدی را نیز به همراه آورده است که به افزایش اضطراب در جامعه ما کمک می‌کند.

کمال‌گرایی در عصر مدرن

عصر مدرن با ویژگی‌هایی همچون جاه‌طلبی و پیشرفت‌خواهی شناخته می‌شود. ما در تلاش برای دستیابی به اهدافی بلندپروازانه هستیم: درمان بیماری‌ها، بهینه‌سازی زمان، دستیابی به سعادت دائمی و حتی عمر جاودان. این‌ها آرزوهای ستودنی و برانگیزاننده‌ای هستند، اما با توجه به محدودیت‌های فعلی دانش و فناوری، دستیابی به آن‌ها به طور کامل محقق نشده است. همین دور از دسترس بودن، منجر به احساس اضطراب، سرخوردگی و خشم می‌شود. ما از خودمان و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، به دلیل عدم برآورده شدن این خواسته‌ها، احساس ناخشنودی و عصبانیت می‌کنیم.

در بخش اعظم تاریخ بشر، انسان‌ها با چالش‌های طاقت‌فرسایی دست و پنجه نرم می‌کردند، اما از یک رنج خاص در امان بودند: احساس اینکه دستیابی به یک زندگی بی‌نقص ممکن است، هرچند صرفاً برای دیگران غیرقابل دسترس باشد. کمال‌گرایی مدرن، بار سنگینی بر دوش انسان معاصر گذاشته است و این حس که می‌توان به ایدئالی دست‌نیافتنی رسید، منجر به سرخوردگی و نارضایتی مداوم می‌شود.

فردگرایی: روی دیگر سکه

در طول تاریخ بشر، انسان‌ها عمدتاً در گروه‌های اجتماعی کوچک و به هم پیوسته زندگی می‌کردند. اما دنیای مدرن، وابستگی ما به طایفه یا خانواده را کم‌رنگ کرده و به سمت کلان‌شهرها سوق داده است تا بتوانیم زندگی خصوصی داشته باشیم و به طور مستقل پیشرفت کنیم. اکنون در عصر فردگرایی به سر می‌بریم.

این رویکرد، بی‌شک ما را از جهات بسیاری آزاد کرده است، اما از طرفی، زمینه‌ساز رنج تنهایی و تحمل سختی‌های زندگی بدون تکیه‌گاهی محکم شده‌ایم. احساس مسئولیت بیش از حد نسبت به هر اتفاقی که برایمان می‌افتد و فقدان امکان سرزنش دیگران برای غم و اندوه خود، پیامدهای این نوع از فردگرایی است.

وسواس کاری حرفه‌ای: روی تاریک پیشرفت

دنیای مدرن در چنگال کار گرفتار شده است. دیگر هیچ جمع دوستانه‌ای بدون پرسیدن این سؤال که «چکاره» هستیم، کامل نمی‌شود – و تنها با پاسخی به اندازه کافی چشمگیر یا باپرستیژ، می‌توانیم خود را فردی باارزش و جذاب معرفی کنیم. عزت نفس ما به عملکردمان در اقتصادی نامطمئن و تصادفی گره خورده است. صرفاً خوش‌رفتاری دیگر کافی نیست.

جای تعجب نیست که امیل دورکیم، نخستین جامعه‌شناس برجسته‌ی حوزه‌ی خودکشی، کشف کرد که هر چه جامعه‌ای بر کار تمرکز بیشتری داشته باشد، میزان خودکشی در آن افزایش می‌یابد. فقر یا بیماری به خودی خود منجر به بزرگترین کنش نومیدی (خودکشی) نمی‌شود. بلکه این احساس است که معنای وجودی ما تنها در دستاوردهای مالی و جایگاه اجتماعی خلاصه می‌شود.

شایسته‌سالاری: رویای دست‌نیافتنی؟

جوامع مدرن اعتقادی راسخ به مفهوم شایسته‌سالاری دارند. این مفهوم بر این باور استوار است که افراد با داشتن استعداد و پشتکار کافی می‌توانند در زندگی به موفقیت برسند و نباید بر اساس طبقه اجتماعی، جنسیت یا نژاد، مانعی بر سر راه تلاش‌هایشان وجود داشته باشد.

با این حال، این ایده‌ی خیرخواهانه، پیامدهای نگران‌کننده‌ای را نیز به دنبال دارد. اگر قرار باشد باور کنیم افراد موفق، حقیقتاً شایسته‌ی جایگاه‌شان هستند، آن‌گاه افرادی که در پایینِ هرم اجتماعی قرار دارند، نیز باید به‌طور کامل، شکست‌خوردگی خود را پذیرفته باشند. در چارچوب جهان‌بینیِ شایسته‌سالار، نوعی عدالت هم در توزیع پاداش‌ها و هم در توزیع مجازات‌ها حاکم می‌شود. در این دیدگاه، به جای آنکه به فقرا به عنوان "بدبختانِ" مستحقِ دلسوزی و مهربانی نگاه کنیم، آن‌ها را "بازندگان" می‌نامیم که معنای بسیار سخت‌تری را در بر دارد.

در جامعه‌ای که خود را بر مبنای شایسته‌سالاری تعریف می‌کند، فقر از وضعیتی ناشی از بدشانسیِ دردناک اما قابل احترام، به نشانه‌ای از ناتوانی شخصی تبدیل می‌شود. در چنین جامعه‌ای، بارِ شکست، به طور تصاعدی افزایش می‌یابد.

رسانه‌ها: انعکاسی وارونه از واقعیت

ما در دریای مواج رسانه‌های جمعی غوطه‌وریم که اغلب اولویت خود را به جنجال‌آفرینی، روایت‌های فاجعه‌بار و لحنی کینه‌توزانه می‌دهند. تمرکز بی‌وقفه این رسانه‌ها بر خطرات بیرونی، تصویری از دیگران به عنوان افرادی غیرقابل پیش‌بینی یا خشونت‌آمیز و جامعه‌ای در آستانه هرج و مرج و انحطاط اخلاقی ارائه می‌دهد.

علاوه بر این، رسانه‌ها اغلب رویکردی تنبیه‌کننده در قبال افرادی که اشتباه کرده‌اند، اتخاذ می‌کنند و فضایی را در جامعه ایجاد می‌کنند که در آن بخشش و درک امری نایاب به نظر می‌رسد.

طبیعت: تسکینی فراموش‌شده

در گذشته، طبیعت نقشی تصادفی در آرامش ما ایفا می‌کرد. هرگز از چشم‌انداز وسیع و مناظر دست‌نخورده‌ای که به ما آرامش می‌بخشید، دور نبودیم. توجه ما اغلب به عناصر غیرانسانی معطوف می‌شد و بدین ترتیب، مانع از آن می‌شد که رویدادهای زندگی را تنها معیار سنجش خود قرار دهیم. اما امروز دیگر چنین تسکینی وجود ندارد. ما در قفس‌های بتنی و در میان میلیون‌ها انسان دیگر زندگی می‌کنیم؛ ما انسان‌ها را به عنوان مهم‌ترین موجودات جهان در نظر گرفته‌ایم.

این تغییر، ظاهراً آزادی به همراه آورده است، اما در عین حال، بر ما احساس تنگی فضا و وحشت چیره کرده است. اکنون نقاط مرجع کمی فراتر از خودمان وجود دارد. هر آنچه در اینجا و اکنون، در شهر، برای ما اتفاق می‌افتد، بسیار مهم تلقی می‌شود؛ گویی تمام ماجرا همین است. و بدین ترتیب، هر مشکلی که پیش می‌آید، هر چیزی که باعث سرخوردگی یا ناامیدی ما می‌شود، افق دیدمان را می‌پوشاند.

ایده‌ی وجود چیزی بزرگ‌تر، قدیمی‌تر، قدرتمندتر، خردمندتر و ناشناخته‌تر که مستحقِ عشق و توجه ماست، دیگر قدرت تسکین‌مان را ندارد. ما به ندرت از گوشی‌های هوشمندمان جدا می‌شویم.