یکی از آزاردهنده ترین ویژگی های اضطراب، ماهیت فراگیر آن است. اضطراب درست در مرکز ذهن ما لانه می کند و از ورود یا خروج هرگونه اندیشه ی دیگری ممانعت به عمل می آورد. اگرچه اضطراب موجب رنج قابل توجهی می شود، اما در برابر هر تلاشی برای تردید، تحلیل، بررسی و بازآرایی آن مقاومت می کند. ما همزمان از وحشت فلج شده و قادر به تفکر فراتر از آن نیستیم. افکار ما تنزل یافته، بی امان، تکراری و راکد می شوند و بارها و بارها بر روی مسائلی مانند قفل بودن در، امضا شدن حساب ها یا در امان بودن حساب کاربری شبکه های اجتماعی از حمله متمرکز می شوند. اضطراب بر هر گونه فعالیت ذهنی دیگر چیره شده و آن را به حاشیه می راند؛ در نتیجه، تنها چیزی که در ذهن ما باقی می ماند، وحشت است. اضطراب به مثابه نیرویی تسخیرناپذیر و زورگو، عملاً کارکردهای اساسی ما را مختل می کند.
با این حال، یک راهبرد ظریف برای غلبه بر اضطراب وجود دارد – و آن طرح پرسشی است که ویژگی بنیادین اضطراب را به رسمیت می شناسد: این که اضطراب اغلب اوقات پوششی برای موضوعی عمیق تر است، موضوعی فراتر از نگرانی های آگاهانه ما، چیزی که در واقع بابت آن دغدغه مند یا غمگین هستیم.
یکی از جنبههای عجیب و غریب ذهن ما این است که گاه ترجیح میدهیم اضطراب را تجربه کنیم به جای آنکه با مسائلی در زندگی خود روبرو شویم که ممکن است دردناکتر یا از نظر عاطفی ناخوشایندتر باشند. گاه شناختن خود واقعی دشوارتر از درگیر شدن با نگرانیهای ذهنی به نظر میرسد.
در مواجهه با چالشهای عمیقترِ درونی، اضطراب ممکن است بهعنوان مکانیسمی دفاعی عمل کند. بهمنظور اجتناب از زیر سؤال بردن صحت روابط عاطفی یا ارزش یک سفر، فرد ممکن است دچار اضطراب دیر رسیدن به فرودگاه شود. بهطور مشابه، اضطراب مالی شدید میتواند جایگزینی برای درک پیچیدگیهای مسیر زندگی عاطفی فرد باشد. همچنین، اضطراب جنسی ممکن است بهجای رویارویی با عزت نفس آسیبدیده ناشی از وقایع دوران کودکی بروز پیدا کند. بهطور کلی، هراس میتواند فرد را از مواجهه با درد عمیقتر ناشی از خودآگاهی پنهان سازد.
به عنوان مثال، فردی در آستانه سفر ممکن است اضطرابی شدید در مورد زمان رسیدن به فرودگاه را تجربه کند. این اضطراب در واقع پوششی برای تردیدهای عمیقتر در مورد ارزش سفر یا تداوم عشق همسر اوست. در موارد دیگر، اضطراب مالی شدید میتواند مانعی برای فرد در پذیرش سردرگمیاش نسبت به مسیر زندگی عاطفیاش باشد.
قطعاً رویارویی با ریشه اصلی مشکلات، به مراتب مؤثرتر از سرگرم شدن با اضطرابهای جانبی است. برای دستیابی به این مهم، طرح پرسشی ساده اما عمیق و روشنگر، در برخی مواقع میتواند بسیار کارآمد باشد. این پرسش بدین شرح است:
«اگر ذهن شما در حال حاضر درگیر این دغدغههای مقطعی و اضطرابآور نمیبود، بر روی چه موضوع با اهمیتی تمرکز میکردید؟»
ساختار این پرسش ساده است، اما طراحی آن به گونهای است که میتواند دریچهای به سوی درک و بینش جدیدی بگشاید. پاسخهای احتمالی به این پرسش میتواند از این قبیل باشد:
- شاید متوجه غم و تنهایی عمیق خودم شوم.
- احتمالاً متوجه خشم درونیام نسبت به شریک زندگیام شوم.
- احتمالاً احساس رهاشدگی عمیقی در درونم شکل گرفته باشد که تا به حال به آن توجهی نکردهام.
و دقیقاً همین، کاری است که اکنون باید انجام دهیم: پردازش تمامی مسائلی که اضطراب ما تلاش میکرد آنها را پنهان نگه دارد.
برخی از اضطرابها را میتوان به معنای واقعیشان در نظر گرفت، زیرا آنها به طور واضح به نگرانیهای واقعی در جهان مرتبط هستند. اما نوع دیگری از اضطراب وجود دارد، که گروه نسبتاً بزرگی را نیز تشکیل میدهد، و آن صرفاً برای منحرف کردن ما از درک جنبههای مهمی از وجود خودمان عمل میکند. اگر قرار است رنج بکشیم، که اغلب چنین میشود، حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که مطمئن شویم برای دلایل درستی رنج میکشیم. در برخی مواقع، باید اضطراب خود را با چیزی بسیار مهمتر معاوضه کنیم – رویارویی با دوگانگی و پیچیدگی واقعی زندگیمان – و باید این کار را به لطف پرسشی ساده و در عین حال عمیق انجام دهیم:
در صورت رهایی ذهن شما از چنگال این دغدغههای مقطعی و اضطرابآور، بر کدام مسائل با اهمیت اساسی تمرکز میکردید؟
دیدگاه خود را بنویسید