بسیاری از ما به سختی میتوانیم معنای ازدواج را درک کنیم. معایب آن آشکار و واضح است. ازدواج یک ساختار حقوقی دولتی است که اساساً به مسائل مالکیت، فرزند و حقوق بازنشستگی مرتبط است. این ساختار هدفش محدود کردن و کنترل احساسات دو نفر نسبت به یکدیگر در طول پنجاه سال یا بیشتر است. این چارچوبی سرد، غیر مفید، گران و بیگانه از عاطفه را بر چیزی که همیشه یک مسئله خصوصی قلبی خواهد بود، تحمیل میکند. ما برای نشان دادن محبت و احترام نیازی به گواهینامه ازدواج نداریم. در واقع، اجبار به تعهد تنها خطر عدم صداقت و ناسازگاری را در آینده افزایش میدهد. اگر عشق از بین برود، ازدواج به سادگی جدایی دو زندگی را سختتر میکند و عذاب یک اتحاد ناکارآمد را طولانیتر میکند. عشق یا کار میکند یا نه؛ ازدواج هیچ کمکی به این موضوع نمیکند. کاملاً منطقی است که فرض کنیم گام بالغانه، مدرن و منطقی کنار گذاشتن کامل ازدواج به همراه مراسم عروسی عجیب و غریب همراهش باشد.
تلاش برای دفاع از ازدواج به دلیل راحتی آن بیهوده است. ازدواج به طور واضح دست و پا گیر، گران، پرخطر و در مقاطعی کاملاً کهنه است. اما مسئله همین است. کل دلیل ازدواج این است که به عنوان زندانی عمل کند که خروج از آن برای دو نفر بسیار سخت و شرم آور است.
جوهر ازدواج، بستن دستهای ما، ناامید کردنمان از خواستههایمان، ایجاد موانع بزرگ و پرهزینه در مسیر جدایی و گاهی اوقات مجبور کردن دو فرد ناراضی به ماندن در کنار هم برای مدت طولانیتر از آنچه هر کدام از آنها مایلند، است. چرا این کار را میکنیم؟
در ابتدا به خودمان میگفتیم که خدا میخواهد ازدواج کنیم. اما حتی اکنون که خدا جایگاه کمتری در این بحث دارد، همچنان مطمئن هستیم که ازدواج به راحتی قابل فسخ نیست. اولاً، ما با دقت از همه آشنایانمان دعوت میکنیم تا شاهد اعلام وفاداری ما به یکدیگر باشند. حتی عمه یا عموی مسنی را که چندان هم دوست نداریم، برای حضور در مراسم از سراسر دنیا دعوت میکنیم. ما با کمال میل لایه عظیمی از شرمندگی ایجاد میکنیم که برایمان سخت باشد تا بخواهیم برگردیم و بپذیریم که شاید اشتباه کردهایم. علاوه بر این، حتی اگر بتوانیم مسائل را جدا نگه داریم، ازدواج تمایل به ایجاد درگیریهای عمیق اقتصادی و حقوقی دارد. میدانیم که جدا شدن ما به گروهی از حسابداران و وکلا نیاز دارد. البته که این کار شدنی است، اما ویرانگر خواهد بود.
انگار ما تشخیص میدهیم که ممکن است دلایل کاملاً خوبی، هرچند عجیب به نظر برسند، برای سخت کردن خروج از یک تعهد مادامالعمر علنی نسبت به شخص دیگری وجود دارند.
انگیزه خطرناک است
آزمایش مارشمالو یکی از مشهورترین تحقیقات در روانشناسی است که برای سنجش توانایی کودکان در به تعویق انداختن لذت طراحی شده است. به کودکان سه ساله یک مارشمالو داده شد و به آنها گفته شد که اگر برای پنج دقیقه صبر کنند، دو مارشمالو دریافت خواهند کرد. بسیاری از کودکان نتوانستند در برابر لذت فوری خوردن مارشمالو مقاومت کنند. نکتهی جالب این است که این کودکان در زندگی با مشکلاتی مواجه شدند که ناشی از عدم کنترل بر هیجانات بود و در مقایسه با کودکانی که میتوانستند لذتهای زودگذر را برای منافع بلندمدت به تعویق بیندازند، عملکرد ضعیفتری داشتند.
ازدواج و کنترل هیجان:
روابط هم به همین شکل هستند. گاهی در روابط احساس خشم و نیاز شدیدی به فرار و آزادی داریم. شاید فرد جدیدی را در محیط کار ببینیم و وسوسه شویم که به سرعت شریک فعلی خود را ترک کنیم. اما با نگاهی به اطراف، متوجه میشویم که راههای خروج محدود و هزینهبر هستند و همچنین ممکن است باعث شرمندگی شوند.
ازدواج، نوعی بازدارندهی بزرگ در برابر هیجانات است که توسط وجدان ما ایجاد شده تا جلوی خودخواهیها و تمایلات زودگذر ما را بگیرد. با تن دادن به این ساختار، در واقع میپذیریم که ممکن است تحت تأثیر احساسات و هیجانات لحظهای، تصمیمات درستی نگیریم. ازدواج به معنای پذیرفتن این واقعیت است که برای دور ماندن از وسوسههای زودگذر به یک چارچوب نیاز داریم. ما با آگاهی از مزایای بلندمدت تعهد، داوطلبانه خودمان را محدود میکنیم. ازدواج فراتر از احساسات زودگذر است. این یک اعلامیهی هدفمند است که به طور قابل توجهی تحت تأثیر خواستههای روزمره قرار نمیگیرد.
در اکثر ازدواجها، هر دو طرف در مقطعی به این فکر میکنند که کاش ازدواج نکرده بودند. اما نکتهی کلیدی این است که این احساسات نباید اهمیت زیادی داشته باشند. ازدواج نوعی توافق است که ما را از خواستههای آنی دور نگه میدارد، در حالی که میدانیم (در لحظات عقلانیتر) که به آنها نیاز واقعی نداریم و آنها را نمیخواهیم.
بهترین روابط، شامل تلاش برای توسعه، بلوغ و رسیدن به «کمال» هستند. ما معمولاً به افرادی جذب میشویم که به ما کمک میکنند در مسیر درست رشد کنیم.
اما فرآیند بلوغ میتواند آهسته، دردناک و پیچیده باشد. ما اغلب برای مشکلات ناشی از ضعفهای خود، طرف مقابل را سرزنش میکنیم. در برابر تغییر مقاومت میکنیم و به دنبال این هستیم که «همانطور که هستیم» پذیرفته شویم.
سالها حمایت، لحظات پر از اضطراب و اشک، و ناامیدیهای بسیار لازم است تا پیشرفت واقعی صورت گیرد. شاید بعد از 120 بحث در مورد یک موضوع خاص، هر دو طرف شروع به دیدن آن از دیدگاه دیگری کنند. به تدریج به جنونهای خودمان پی میبریم، برای مشکلاتمان اسم میگذاریم، نقشههای منطقههای حساسمان را به یکدیگر نشان میدهیم و زندگی با هم برایمان کمی راحتتر میشود.
متاسفانه، مهمترین درسهایی که در زندگی یاد میگیریم، اغلب برای ما دردناکترینها هستند. درسهایی که با مواجهه با ترسهایمان، کنار گذاشتن دفاعهایمان، پذیرفتن اشتباهاتمان و کنار آمدن با نقصهای طرف مقابلمان همراه هستند.
وقتی دائما روابط جدیدی را آغاز میکنیم، به نظر مهربان و معمولی بودن راحت است. اما حقیقت درونی ما، زمینهای که میتواند آغازگر خودشناسی واقعی باشد، تنها با گذر زمان آشکار میشود. فرصت رشد، زمانی به طرز چشمگیری افزایش مییابد که در یک رابطه بمانیم و در برابر وسوسهی فرار به سمت افرادی که با تاییدهای کاذب، ایرادمان را کم جلوه میدهند، تسلیم نشویم.
سرمایهگذاری نیازمند امنیت است
بسیاری از پروژههای ارزشمند نیازمند فداکاریهای بزرگی از هر دو طرف هستند. طبیعتا این فداکاریها زمانی معنادارتر میشوند که در مقابل، طرف مقابل نیز برای ما فداکاری کند.
ازدواج فضایی را فراهم میکند که افراد در زمینهای خاص تخصص پیدا کنند، چه مربوط به مسئله مالی باشد چه خانهداری. این تقسیم وظایف بسیار سازنده است، اما ریسکی هم دارد. هر فرد (به خصوص فردی که مسئولیتهای خانه را بر عهده میگیرد) نیاز دارد مطمئن باشد که بعدا به خاطر فداکاریهایش، دچار ضرر نمیشود.
ازدواج شرایطی را ایجاد میکند که بتوانیم با اطمینان، تصمیمات مهمی دربارهی زندگیمان بگیریم. تصمیماتی که بدون وجود تعهد و امنیت ازدواج، ریسک زیادی به همراه دارند.
دیدگاه خود را بنویسید