بخش عمدهای از فعالیت حرفهای سوزان بلکمور بر بررسی مرز بین علوم اعصاب و تجربههای عرفانی متمرکز بوده است. او از مواد روانگردان و مدیتیشن به عنوان ابزاری برای مطالعه آگاهی بهره برده است. بلکمور، با وجود رد ادعاهای ماوراءالطبیعه، ارزش روانشناختی و فلسفی برای تجربههای "فرا روانشناختی" قائل است. از نظر بلکمور، این تجربهها نشان میدهند که بهترین درک از آگاهی، همان چیزی است که آنیل سث آن را "توهم کنترلشده" مینامد؛ توهمی که توسط فعالیت مغز شکل میگیرد، نه متافیزیک خارجی.
سوزان بلکمور به من میگوید: «خیلی اخیراً فرصتی فوقالعاده برایم پیش آمد. برای سخنرانی در مکزیک درباره آخرین ایدههایم در مورد آگاهی در یک کنفرانس شناختی دعوت شدم. و آقایی که مرا دعوت کرده بود گفت: 'خب، ما همچنین یک سورپرایز شمنگرایانه خواهیم داشت.' حالا، دلایل زیادی برای نرفتن به مکزیک وجود داشت - من پیر هستم، زیاد اهل سفر نیستم، و مسائل زیستمحیطی و غیره هم مطرح بود. اما یک سورپرایز شمنگرایانه؟ من میروم.»
او ادامه میدهد: «معلوم شد که او یک شمن هوئیچول را خیلی خوب میشناسد، و ما یک... خب، یک شب نسبتاً غیرقابل توصیف و کاملاً وحشتناک از احساس بیماری را گذراندیم. مجبور بودیم آن را تحمل کنیم. و سپس، صبح روز بعد در یک کلبه عرق... راستش را بخواهید، بدنم میگفت: 'داری میمیری، داری میمیری، خواهی مرد!' و مغزم میگفت: 'معلوم است که نمیمیری!' اما اثرات بعدی، از نظر روانشناختی، همه اینها فوقالعاده بود. واقعاً شگفتانگیز بودند.»
در مصاحبه این هفتهی «فلسفه کوچک»، با سوزان بلکمور، دانشمند شناختی و فیلسوف مشهور، گفتگو کردم. ما در مورد همهروانانگاری، هوش مصنوعی و تغییرات پارادایم صحبت کردیم، اما ناگزیر به کار و دیدگاههای او در مورد فرا روانشناسی کشیده شدیم. بلکمور کار خود را با تحقیق در مورد «ادعاهای فرا روانشناختی» - تجربههای خروج از بدن، برخوردهای مذهبی و داستانهای ملاقات با ارواح - آغاز کرد. او بخش زیادی از دوران حرفهای خود را صرف رد این ادعاهای فرا روانشناختی کرد. اما این بدان معنا نیست که او فکر میکند هیچ چیز ارزشمندی برای تحقیق در داستانهای تجربههای شناختی خارقالعاده وجود ندارد. در واقع، سوزان اغلب برای تحقیق در مورد تجربههای «فراشناختی» - تجربههایی که به نظر میرسد شما را از خودتان بیرون میآورند - از انواع مواد توهمزا استفاده میکند.
در اینجا به بررسی فلسفه سفر (تریپ) میپردازیم.
چه داروهای روانگردان نیستند
بلکمور به من میگوید: «چیزی که برایم جالب نیست و نمیخواهم دربارهاش بخوانم، ادعاهای افرادی است که تجربههای شگفتانگیزی داشتهاند. اینکه آنها به 'جایی دیگر' رفتهاند که احتمالاً نمیتوانستند بروند، یا چیزی دیدهاند که احتمالاً نمیتوانستند بدانند، یا افرادی که به بهشت رفته و بازگشتهاند. من بیش از حد از این دست مطالب خواندهام. خیلی وقت پیش متوجه شدم که میدانید تجربههای خروج از بدن چگونه کار میکنند و چرا به یک توضیح ماورایی و غیرمادی نیاز ندارند.»
دلیل تفاوت بلکمور با بسیاری از دانشمندان یا فیلسوفان شکاک این است که او در ابتدا همدل و پذیرای ایده فرا روانشناسی بود. زمانی که در دانشگاه آکسفورد تحصیل میکرد، بلکمور یک تجربه خروج از بدن داشت که به شدت و به طور واضح واقعی به نظر میرسید. او این رویداد را در کتاب خود با عنوان «دیدن خودم: علم نوین تجربههای خروج از بدن» اینگونه شرح میدهد:
«با دو نفر از دوستانم نشسته بودم و به موسیقی گوش میدادیم، و وقتی کمی حشیش کشیدم، شروع به حرکت سریع در یک تونل کردم، سپس روی سقف شناور شدم، و بعد، آنطور که به نظر میرسید، به سراسر جهان سفر کردم. در آنچه در سفرهایم دیدم، بینظمیهای عجیب و غریب زیادی وجود داشت، با این حال همه چیز کاملاً واضح و واقعی به نظر میرسید، و من احساس میکردم بسیار زنده و هوشیار هستم، به طوری که متقاعد شده بودم روحم بدنم را ترک کرده است - و حتی اینکه از مرگ فیزیکی جان سالم به در خواهم برد.»
این تجربه آنقدر واقعی به نظر میرسید که بلکمور را وادار کرد تا مطالعه کند که در طول چنین تجربههایی در مغز چه اتفاقی میافتد. «من به وجود ارواح و پدیدههای پولترگایست، جادوگری و سحر، روشنبینی و پدیدههای روانی متقاعد شدم. همانجا تصمیم گرفتم که یک فرا روانشناس شوم و به همه دانشمندان 'ذهن بسته' ثابت کنم که اشتباه میکنند.»
هم شواهد علمی و هم استدلالهای فلسفی ظاهراً خلاف این را میگفتند. هرچه بلکمور بیشتر در این موارد تحقیق میکرد، بیشتر متوجه دو چیز میشد. اول «فقدان کامل شواهد قانعکننده برای ارواح شناور - همان نوع شواهدی که من مدتها به دنبال آن بودم.» و دوم اینکه توضیحات بسیار خوب علوم اعصاب برای این فرآیندها وجود دارد.
نه کمتر واقعی
بلکمور همچنان از مصرف مواد مخدر لذت میبرد و استدلال میکند که ارزش زیادی در تجربههای فرا روانشناختی وجود دارد - حتی اگر دلیلی بر هیچ چیز غیرعادی نباشند. همانطور که بلکمور در سال 1987 نوشت: «خود تجربه به هیچ وجه کمتر از هر تجربه دیگری 'واقعی' نیست و حتی ممکن است واقعیتر هم به نظر برسد، اما در مقایسه با محرک فیزیکی، درست مانند خطاهای دید، اشتباه است.» و سه دهه بعد، علم مدرن با این نظر موافق است. آنیل سث در کتاب خود در سال 2021 با عنوان «تو بودن»، آگاهی را به عنوان یک «توهم کنترلشده» چارچوببندی میکند. در حالات معنوی، سازوکار پیشبینی مغز تنظیم مجدد میشود و چنگال نفس روزمره را شل میکند. یک رویداد شیمیایی خود القایی، تجربه را کمتر واقعی نمیکند - اما درک ما از معنای «واقعی» را تغییر میدهد.
استدلال بلکمور و سث این است که تجربههای آگاهانه ما، از جمله اوجهای معنوی، ساختارهای تولید شده توسط مغز هستند که اگرچه از نظر ذهنی واقعی هستند، اما هرگز یک نمایش کاملاً دقیق از واقعیت خارجی ارائه نمیدهند. اما این همان کاری است که مغز همیشه انجام میدهد - در حال خلق، فیلتر کردن، تفسیر و دستکاری «واقعیت» است. از این نظر، اوجهای معنوی نقص در سیستم نیستند - بلکه خود سیستم هستند که به لبه بیرونی خود رانده شدهاند. متفکرانی مانند بلکمور و سث به جای رد کردن این لحظات، ما را دعوت میکنند تا با آنها به عنوان پنجرههایی به معماری خود آگاهی رفتار کنیم. شدت آنها ثابت نمیکند که آنها دنیای دیگری را آشکار میکنند - اما ممکن است نشان دهند که این دنیا چگونه ساخته شده است.
اثر مراقبهای
دانستن علوم اعصاب پشت این تجربهها به هیچ وجه از اهمیت یا احساس آنها نمیکاهد. اگر چیزی باشد، بلکمور معتقد است که علوم اعصاب این نوع توهمات، تجربهها را تقویت میکند. این دانش لایه دیگری به لحظهای که از قبل عمیقاً ژرف است، میافزاید. همچنین، این نوع حالات «فرا روانشناختی» لزوماً ناشی از مصرف مواد مخدر نیستند. این یکی از تجربههای اخیر بلکمور است:
«من همین چند هفته پیش از یک دوره آنلاین ده روزه بازگشتم. موضوع آن جاناس و تمرین جاناس بود، که مجموعهای از هشت حالت مراقبهای عمیقتر و عمیقتر است که از طریق تمرکز به آنها میرسید. آنها واقعاً جذاب هستند. و من یک یا دو مورد از آنها را به طور خود به خود و در موقعیتهای دیگر تجربه کردهام.
اما، من واقعاً مجذوب علوم اعصاب و آنچه در مغز ما رخ میدهد که این کار را انجام میدهد، هستم. معلم فعلی جاناس فکر میکند که جانای اول، که نوعی «انرژی» را برمیانگیزد... داستانهای ترسناک زیادی در مورد انرژیهای ظریف و چاکراها و چیزهایی از این قبیل وجود دارد، اما او - معلم فعلی - معتقد است که این یک هجوم دوپامین خود القایی است که سپس به نورآدرنالین تجزیه میشود و مرحله بعدی را تولید میکند. من فقط عاشق این ایده هستم که میتواند توضیحات علوم اعصاب برای این چیزها وجود داشته باشد.»
اگر بخواهم صادق باشم، زمانی خود را به عنوان یکی از آن دانشمندان (متمایل به) «ذهن بسته» توصیف میکردم که کمی به ادعاهای فرا روانشناختی پوزخند میزدند. اما در طول مصاحبهام با بلکمور، به درک اوجهای معنوی برای آنچه که هستند رسیدهام - نه به عنوان مدرکی از یک قلمرو بالاتر، بلکه به عنوان دسترسی عمیقتر به خودمان. مغز، در حالات مراقبه، آیین یا روانگردانها، یک درگاه به سوی الوهیت نیست - بلکه به ما امکان میدهد تا سازوکار خود ادراک را ببینیم.
کار بلکمور رمز و راز را از بین نمیبرد؛ بلکه مکان آن را تغییر میدهد. این واقعیت که میتوان ردپای حیرت، یگانگی یا فروپاشی نفس را در آبشارهای عصبی-شیمیایی یافت، آنها را بیمعنی نمیکند. برعکس - این نشان میدهد که تعالی یک ویژگی ذاتی آگاهی انسان است، نه یک نقص، و اینکه عمیقترین لحظات ما ممکن است نگاهی گذرا از مغز به معماری خود باشد که آن را با بهشت اشتباه میگیرد.
دیدگاه خود را بنویسید