دنیا بسیار کمتر از آنچه که ممکن است، پر از تفکر و مهربانی است، زیرا به طور گسترده نتوانسته‌ایم تفاوت عموماً پنهان شده بین «دوست داشتن» و «دوست داشته شدن» را با جدیت کافی بررسی کنیم.

ما تمایل داریم ابتدا در مورد «دوست داشته شدن» بیاموزیم. اگر همه چیز خوب پیش برود، در اولین روزهای زندگی، با کارایی و نظم شگفت‌انگیز، کسی در دسترس است تا شیر به ما بدهد، پرده‌ها را باز کند، ما را به پارک ببرد، جوراب‌هایمان را بپوشاند، اندام‌هایمان را با ملایمت بشوید. وقتی دیگر نمی‌توانیم تحمل کنیم و شروع به جیغ زدن می‌کنیم، آن‌ها محکم ما را در آغوش می‌گیرند و موهای نرم ما را نوازش می‌کنند. وقتی حوصله‌مان سر می‌رود، با گذاشتن ما روی پشت خود برای سواری در اطراف باغ، ما را سرگرم می‌کنند. وقتی تولدمان است، یک کیک و جمعیتی از تبریک‌گویان جادو می‌کنند. وقتی اتاقمان آشفته است، زانو می‌زنند و لباس‌ها و اسباب‌بازی‌ها را مرتب می‌کنند. وقتی دکمه‌هایمان پاره می‌شود، دکمه‌های جدیدی از جعبه‌ای با گل روی در که برای این مناسبت نگه داشته‌اند، می‌دوزند. وقتی روی پله‌های مدرسه متوجه می‌شویم که کفش ورزشی‌مان را فراموش کرده‌ایم، آن‌ها برای برداشتن آن به خانه می‌روند.

همانطور که به بزرگسالی می‌رسیم و به فکر عاشق شدن با فرد دیگری خارج از خانواده هستیم، طبیعی است که تصور کنیم این نوع مراقبت و توجه دقیق ادامه پیدا می‌کند. ما تصور می‌کنیم کسی که ما را در مرکز جهان خود قرار دهد، بتواند به غم‌های ما گوش دهد، بتواند ما را از انزوا نجات دهد و به ما در مورد پتانسیل و درستی‌مان اطمینان دهد.

بنابراین ممکن است گیج‌کننده و آسیب‌زننده باشد وقتی که شروع به ایجاد رابطه می‌کنیم و می‌بینیم که خارج از یک دوره اولیه کوتاه مدت از اشتیاق شدید، عشقی که می‌چشیم ممکن است نسبتاً بی‌تفاوت باشد. علیرغم صحبت از دوست داشتن ما، یک شریک ممکن است در مواقعی بدخلق، مشغول به کارهای شخصی، تمایل به سرگرم کردن ما نداشته باشد، در ارائه آرامش کند و در برخی از توجه‌های خود متناوب باشد. طبیعی است که این شخص را به خاطر درک نکردن ماهیت واقعی عشق سرزنش کنیم و با وجود اعتراضات آن‌ها، ممکن است برای جستجوی چهره‌های پرشور و معتبرتر جدا شویم. اما تا زمانی که نتوانیم تشخیص دهیم که عشقی که در کودکی از آن لذت بردیم نوعی پنهان و بسیار ویرایش شده بود که نمی‌توانیم امیدوار باشیم خارج از محدوده خاص خانواده‌هایمان دوباره آن را کشف کنیم، جستجوی ما احتمالاً ناکام خواهد ماند. به دلیل تفکر بسیار زیاد، در ابتدا از لبه‌های تیزتر تمایز بین «دوست داشتن» و «دوست داشته شدن» محافظت شدیم. مراقب ما اجازه نداد تا تمام قیمت‌هایی را که برای مراقبت از ما لازم است، ببینیم. آن‌ها اشک‌های خود را به ما نشان ندادند، زمانی که پس از یک روز دیگر رسیدگی به اشتها و ایده‌های ما، به اتاق خود بازنشسته شدند و از خستگی و پشیمانی از همه چیزهایی که برای اطمینان از شروع مطمئن ما در زندگی قربانی کرده بودند، گریه کردند. آن‌ها خستگی خود را از خواندن برای چهارمین بار داستانی که ما آن را خنده‌دار می‌دانستیم، نشان ندادند. آن‌ها اشاره نکردند که از ترس خسته یا ترساندن ما در مورد احساسات خود با ما صحبت نکرده‌اند. آن‌ها به ما نگفتند که در حالی که به ما پشت می‌دادند و به سنجاب‌های روی شاخه‌های بالای درخت بلوط در باغ اشاره می‌کردند، نگران پروژه کاری بودند. ما آن‌ها را فقط به‌عنوان فداکار، متفکر، هوشیار، متعادل، کاملاً متمرکز بر ما و عمیقاً متعهد به رفاه ما می‌شناختیم.

این یک تلاش قهرمانانه است که ما را برای بزرگسالی تقویت می‌کند، اما همچنین می‌تواند برای ما مشکل ایجاد کند. این ممکن است به این معنی باشد که سال‌ها طول می‌کشد تا بفهمیم عشقی که زمانی می‌شناختیم یک هدیه یک طرفه و محدود زمانی بود که نمی‌توانیم در شرایط متقابل‌تر زندگی بزرگسالی دوباره ایجاد کنیم. ممکن است در پذیرش این واقعیت که بلوغ مستلزم انجام کاری ناآشنا است، کند باشیم: دادن به جای انتظار برای دریافت عشق. ممکن است مجبور باشیم وقتی خسته هستیم بخندیم، وقتی آسان‌تر است خشمگین شویم، با صبر عمل کنیم وقتی انگیزه ما از دست دادن خلق و خوی ماست و با رفتارهای دست و پا چلفتی یا خسته‌کننده‌ای که ما را امتحان می‌کند کنار بیاییم. ممکن است مجبور باشیم دوستان زیادی ببینیم که سطحی یا تهدیدآمیز می‌دانیم. ممکن است مجبور باشیم زبان خود را نگه داریم. ممکن است لازم باشد مدتی ناراحت باشیم. ممکن است مجبور باشیم در شیفت‌های چرخشی، «والد» کودک وحشت‌زده و گیج دیگری باشیم. علاوه بر این، ما باید وارد چارچوب ذهنی شویم که تلاش‌های ما برای ما طبیعی به نظر برسد، نه خیانت یا انحراف. اینکه گاهی اوقات مورد مراقبت قرار نمی‌گیریم، نیازهای ما ممکن است در اولویت قرار نگیرد، توجه در برخی لحظات نامتناسب روی ما نیست: این‌ها نشانه‌های شکست عشق واقعی نیستند، بلکه نشانه شروع آن هستند.

عشق صرفاً احساس گرم پیدا کردن خود در انتهای کار سخت شخص دیگری نیست. این تمایل به اختصاص دادن خود به رفاه انسان‌های دیگر است، حتی اگر این کار بسیاری از انتخاب‌ها و گرایش‌های اولیه ما را مسخره کند. جهان به مکانی دوست‌داشتنی‌تر تبدیل می‌شود وقتی بتوانیم جنبه‌های آزرده، تکانشی و خشمگین خود را به نام افراد دیگر بیشتر کنترل کنیم؛ زمانی که تعداد بیشتری از ما بتوانیم قربانی‌های بزرگسال بودن را تحمل کنیم.