در سنت مسیحی، هفت "گناه کبیره" وجود دارد: نقصان‌هایی در شخصیت که باید به ویژه توسط کلیسا محکوم شده و توسط همه افراد صالح اجتناب شود: غرور، حسادت، خشم، شکم‌پرستی، شهوت، تنبلی و حرص.

امروزه شاید از چنین واژه‌های الهیاتی دقیقاً استفاده نکنیم و ممکن است خالق جهان را به عنوان کسی که مجازات خطاهای انسان را سازماندهی می‌کند، تصور نکنیم. اما با روحیه‌ای که ما اشتباهات شخصیتی را در دنیای آنلاین و واقعی تفسیر می‌کنیم، تمایل داریم مجموعه‌ای سختگیرانه و غیر سخاوتمندانه از نگرش‌ها را نشان دهیم که می‌تواند - برای گیرندگان - احساس مشابه بدترین لحظات تفتیش عقاید را ایجاد کند.

ممکن است باور کنیم که با سخت‌گیری خود به بهبود بشریت کمک می‌کنیم، اما اگر هدف ما رشد اخلاقی است، درک آنچه واقعاً مردم را به انجام بدترین اعمالشان سوق می‌دهد، ارزشمند است. ما ممکن است به حقیقتی شگفت‌انگیز برسیم: رفتاری که ما آن را بد می‌نامیم، هرگز به سادگی آن نیست. این رفتار نشان‌دهنده اولین پاسخ ناموفق به سختی و پریشانی است که اگر به درستی درک، هدایت و بخشیده شود، می‌تواند به سمت اهداف والاتر هدایت شود. ما شیطان نیستیم، بلکه در بسیاری از زمینه‌ها درد زیادی می‌کشیم.

بیایید هر یک از هفت گناه را به نوبه خود بررسی کنیم:

غرور

ممکن است به نظر برسد که ما به دلیل رضایت از خودمان، به خودنمایی و بزرگ‌نمایی می‌پردازیم. اما خودنمایی تنها یک نشانه از احساس نامرئی بودن درونی است. ما به شدت نیاز داریم تا اهمیت خود را تبلیغ کنیم، زیرا در پشت صحنه، حق وجود ما در تردید است. به همین دلیل، از بین همه افراد، مغرورها نیازی به یادآوری ناگهانی وحشتناک بودن خود ندارند؛ این دقیقاً همان چیزی است که آنها از قبل در مورد آن بسیار می‌دانند. آنها نیاز به تشویق دارند تا به غرور واقعی‌تر نسبت به شایستگی‌های خود دست پیدا کنند تا مجبور نباشند برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان خیالی انتقادگر، دروغ و بلوف بزنند.

حسادت

حسادت راهی بی‌ادبانه برای رویارویی با ایده‌ای است که در زمینه‌های دیگر برای جاه‌طلبی شایسته و همچنین تواضع شخصیت اساسی است: این تصور که ما ناقص، ناکامل و نیازمند تکامل هستیم. حسادت از بینش مشروع رشد می‌کند که دیگران چیزی برای آموختن به ما دارند، اما با درجه‌ای از نادرستی و وحشت در مورد اینکه این واقعاً چه می‌تواند باشد، خراب می‌شود. در حالت ایده‌آل، حسادت باید به‌عنوان معلم ما عمل کند. ما باید زمانی که به ما حمله می‌کند توجه کنیم، سیگنال‌های گیج‌کننده آن را بررسی کنیم و از آن برای تعیین اینکه می‌خواهیم چه باشیم و چه کار کنیم استفاده کنیم. راه‌حل این نیست که به ما گفته شود از حسادت دست برداریم؛ بلکه کمک به ما برای درک بهتر آنچه در زندگی ما گم شده است تا به امکانات نهفته خود عدالت کنیم.

خشم

چیزهای بد و عصبانی‌ای که وقتی ناراحت هستیم می‌گوییم، تقریباً هرگز واقعاً منظور ما نیست. آنها نتیجه وحشت و اضطراب هستند. ما به کسی احمق می‌گوییم زیرا در آن لحظه وحشت‌زده‌ایم. ما فریاد می‌زنیم چون احساس می‌کنیم برای زندگی خود می‌جنگیم. به جای اینکه بارها به ما گفته شود عصبانی شدن شرم‌آور است (ما این را خیلی خوب می‌دانیم)، چیزی که برای آرامش ما نیاز داریم کسی است که بتواند درک درستی از ترس‌های نهفته ما نشان دهد؛ کسی که بتواند به دلیل آسیب‌پذیری ما به ما اطمینان دهد، نه اینکه به خاطر فریادهای ما به ما سرزنش کند.

شکم‌پرستی

ما بیش از حد بال مرغ و ساندویچ تست‌شده می‌خوریم نه به این دلیل که حریص هستیم، بلکه به این دلیل که از مواد تشکیل‌دهنده احساسی محروم هستیم که نمی‌توانیم نام یا مکان آن‌ها را پیدا کنیم. ما به عشق بسیار بیشتر از کالری نیاز داریم، اما نمی‌دانیم چگونه ارتباطات مغذی‌ای بسازیم که روح ما را راضی کند. راه‌حل این نیست که به ما در مورد فضایل خوردن کمتر موعظه شود، بلکه نشان دادن راه به سمت منابع جدید مهربانی و توجه است. اضافه وزن ما نشانه این است که نمی‌توانیم راه خود را به آنچه در اعماق وجودمان کم داریم پیدا کنیم.

شهوت

ما مدام با افراد به رختخواب می‌پریم و به تصاویر برهنه نگاه می‌کنیم نه به دلیل میل جسمی، بلکه به دلیل تنهایی. چیزهای به اصطلاح "بد" و شهوانی که ما به دنبال آن هستیم، بسیار هیجان‌انگیز به نظر می‌رسند زیرا حواس ما را از رنج ما پرت می‌کنند و مدرکی بر محبت بی‌انتهایی هستند که ما از آن کمبود داریم. در حالت ایده‌آل، ما کمتر شهوانی نخواهیم بود، بلکه در مورد آنچه واقعاً از رابطه جنسی نیاز داریم روشن‌تر خواهیم بود: پذیرش توسط یک فرد مهربان از خود آشفته، پیچیده و دنیوی ما.

تنبلی

تنبلی ما نوعی ترس است. نمی‌توانیم کار خود را شروع کنیم، زیرا اگر خودمان را وقف کنیم، خطر تحقیر شدن را داریم؛ تا زمانی که تلاش نکنیم، هیچ احتمالی برای شکست وجود ندارد. در پشت بی‌عملی ما پیش‌بینی مداوم فاجعه وجود دارد. ما فقط می‌توانیم زمانی شروع به کار کنیم که ترس از انجام بد کار در نهایت توسط وحشت از انجام هیچ کاری شکست بخورد.

حرص

میل شدید به گرفتن بیش از سهم عادلانه ما واکنشی به احساس محرومیت است؛ ما آنقدر احساس غفلت و آسیب‌پذیری کرده‌ایم که به کل کیک و پول برای بیست عمر نیاز داریم. ترس‌های ما از پوچی آنقدر ریشه دوانده است که ما به دنبال حل مشکلی هستیم که در گذشته‌ای نه چندان دور قرار دارد. از نظر دیگران، ممکن است ما به نظر برسد که دارای مزیت و امتیاز هستیم؛ در درون ما ناامید و توخالی هستیم.

به طور خلاصه، "گناهان" ما هرگز نشانه یک فرد بد نیستند؛ آنها شکلی هستند که نیازهای برآورده نشده ما زمانی که راه بهتری برای رسیدگی به محرومیت‌های عاطفی خود پیدا نکرده‌ایم (یا به طور موثر کمک نشده‌ایم) پیدا می‌کنند. ما نیازی به سرزنش یا تهدید به جهنم نداریم. ما به نوعی محبت باز نیاز داریم که ما را همانطور که هستیم بپذیرد؛ به بخششی نیاز داریم که شامل انتقاد نباشد و به لطافتی که آسیب‌پذیری ما را با ظرافت تشخیص می‌دهد بدون اینکه ما را خرد کند.

این چیزی است که ما همیشه به دنبال آن بوده‌ایم - از طریق یک وعده غذایی اضافی، تنبلی، معاملات سایه‌دار، انفجارهای خشمگین، لحظات بیهوده خودستایی و قرارهای عاشقانه مخفیانه یا ساعت‌ها پورنوگرافی اینترنتی. اینها گناه نیستند، همانطور که به طور سنتی درک می‌شوند، بلکه تلاش‌هایی هستند، هر چند به شدت ناقص، برای یافتن راهی برای صلح با خود آشفته ما.