تلاش برای مهربانتر کردن ما، اغلب بر سوق دادن ذهنمان به سمت افرادی متمرکز است که در جریان عادی زندگی، بدون کمترین فکر یا احساس گناهی از کنارشان عبور میکنیم.به لحاظ تاریخی، این عمدتا به معنای یک طبقه خاص بوده است: فقرا. در اکثر جوامع از بدو تمدن، محرومان مادی مورد تحقیر و بیتوجهی قرار گرفتهاند. آنها را گرسنه بیرون دروازههای شهر رها میکردند؛ نگهبانان لگدشان میزدند و به آنها توهین میکردند؛ کالسکههای طلایی اشراف با عبور، گل و لای روی آنها میپاشیدند.دستاورد مسیحیت در غرب و بودیسم در شرق، سخن گفتن با سخاوت ویژهای در مورد این طبقه نادیده گرفتهشده بود. به لطف تمثیلها و سرودها، موعظهها و نصیحتها، قدرت همدلی جوامع نسبت به نیازهای بیکاران و گرسنگان، بیخانمانها و تهیدستان گشوده شد. شاهکار این ادیان، سوق دادن افراد برخوردار به فکر کردن در مورد ولگردهای کوچهپسکوچهها، ترغیب شاهزادگان به شستن پای گدایان و اذیت وجدان قدرتمندان به اندازهای بود که آنها مدارس و خانههای سالمندان را وقف میکردند.هرچند نتایج ممکن است ناقص باشند، نمیتوانیم در پیروزی قابل توجه این ابتکار تردید کنیم. آموزش ما در زمینه همدلی چنان عمیق بوده است که وقتی در مورد نیاز به ابراز عشق بیشتر خارج از یک زمینه عاشقانه میشنویم، ذهن ما بلافاصله افرادی را تصور میکند که از منابع مادی محروم هستند. با این حال، اگر در مورد کلمه «عشق» موشکافانه عمل کنیم و به اصول اولیه بازگردیم، معنای واقعی یک فرد عاشق بودن، آمادگی برای ابراز همدردی با همه افراد ناآشناست - همه کسانی که یک دنیای بیتوجه عادت به تمسخر و نفرین، قضاوت و به حاشیه راندن آنها دارد. این ناآشنایی است که ضروری و از نظر اخلاقی تحسینبرانگیز است - اما اینکه چه کسی یک هدف ناآشنا باشد، با تغییرات در آگاهی و حساسیت عمومی تغییر خواهد کرد.
با نگاهی به دنیای معاصر و تعجب از اینکه چه کسی به طور ویژه سزاوار عشق است، ممکن است با در نظر گرفتن درک صحیح کلمه «عشق»، به چند نتیجهگیری غیرمنتظره برسیم. گرسنگان و بیخانمانها قطعا گیرندگان شایستهی عشق هستند، اما اشیاء مناسب دیگری برای عشق میتوانند شامل سیاستمداران قدرتمندی باشند که انتخابات را باختهاند و با تمسخر رسانهها مواجه هستند، صنعتگرانی با درآمد بالا که پس از افت ناگهانی قیمت سهام از کار اخراج شدهاند، بازیگران مشهوری که در رسواییها گرفتار شدهاند و در لیست سیاه قرار گرفتهاند، یا خوانندگان تحسینشدهای که تحت فشار شهرت دچار جنون شدهاند. حتی ممکن است نیاز داشته باشیم عشق خود را به مدیر روزنامه راستگرایی که چهرهی مورد تنفر حلقههای مترقی است، هدایت کنیم.
با گفتن اینکه باید چنین افرادی را «دوست داشته باشیم»، به طور قطع منظورمان این نیست که آنها را تأیید کنیم یا آنها را تحسینبرانگیز بدانیم، یا هر آنچه را که درخواست میکنند به آنها بدهیم. منظور ما این است که تحت چتر عشق، باید آماده باشیم تا تخیل، عدم انتقامجویی و درجهای نادر از همدردی را به آنها اختصاص دهیم. باید آماده باشیم تا فراتر از ظواهر آشکار، لافزنی و تکبر، رفتار نامناسب و تحقیر ناشی از امتیاز، به دنبال کودک آسیبدیده، گمگشته و گیج درون آنها بگردیم. با وجود تمام تشویقها برای بدگویی و نفرین کردن، ممکن است با علاقهای آگاهانه به بررسی این موضوع بپردازیم که چه چیزی ممکن است یک انسان خاص را به شکل چالشبرانگیز فعلیاش درآورده باشد. برخلاف جهت باد مخالف افکار عمومی، ممکن است خشم و خودرأیی را با کنجکاوی معاوضه کنیم.
در دوران اولیه مسیحیت، دعوت از یک فقیر به خانه برای شام یا سخنرانی در کاخ به ستایش پاکدامنی روسپیان، شجاعت فراوانی میطلبید. اینها اهداف کاملاً ناآشنایی برای عشق بودند. هیچکس تا به حال در مورد دوست داشتن کسی با جذام صحبت نکرده بود؛ هرگز در معابد برای کسانی که توانایی خرید یک جفت کفش را نداشتند، موعظه نمیشد.
ما نیز میتوانیم در انتخابهای خود برای دوست داشتن امروز به همان اندازه شگفتانگیز باشیم. ما باید برای نشان دادن عشق به هر کسی که تمسخر کردن او به امری عادی تبدیل شده است، به چالش کشیده شویم. جوامع ما ممکن است بر روی همدلی تمرکز داشته باشند، اما همچنان در درک اینکه کانون گرم این همدلی باید کجا بیفتد، به طرز ناخوشایندی محدود هستند. با این حال، ذات عشق این است که با تمام کلیشههای ارزشمندی به مبارزه برخیزد. هر جا که نفرت ساده، مرسوم و قابل احترام است، دقیقاً همان جایی است که باید عشق بورزیم.
دیدگاه خود را بنویسید