ما معمولاً کلمه "احسان" را با بخشش کالاهای مادی به افراد کمتر برخوردار مرتبط می‌دانیم و - حداقل در دنیای مرفه - با مشکلات دیگران. ما به احسان احترام می‌گذاریم؛ اما معمولاً انتظار نداریم که مستقیماً دریافت‌کننده آن باشیم.

داستان‌های احسان که از طریق سنت کاتولیک به ما رسیده است، کسانی را ستایش می‌کند که در خدمت به فقرا به ویژه فداکار بودند. سنت نیکلاس بود که فاحشه‌ها را نجات داد؛ سنت فرانسیس آسیزی، پسر یک تاجر ابریشم ثروتمند، که یک حرفه تجاری امیدوارکننده را کنار گذاشت تا زندگی خود را وقف گرسنه و بی‌خانمان کند؛ سنت وینسنت دو پل که به نیازهای بردگان آزاد شده رسیدگی کرد؛ سنت الیزابت آن ستون که مدرسه‌هایی برای دختران محروم تاسیس کرد.

چنین مثال‌هایی درک ما از آنچه احسان شامل می‌شود را شکل داده است، اما همچنین به طور غیرمستقیم درک ما از معنای این کلمه مهم برای ما را محدود کرده است. به معنای بنیادی، دریافت احسان ربطی به پول ندارد؛ به سادگی به معنای هدیه گرفتن چیزی است که به آن نیاز داریم اما نمی‌توانیم خودمان آن را تامین کنیم. از نظر تاریخی و غالب، این ممکن است شامل درآمد باشد، اما در واقع نیاز ما به احسان بسیار فراتر از این است.

با وجود ثبات مالی، همه ما به چیزی که می‌توانیم آن را "احسان روانی" بنامیم نیاز داریم. هیچ زندگی بدون لحظات بحرانی که در آن به تخیل و همدلی دیگران وابسته می‌شویم، نمی‌تواند پیش برود، زمانی که نمی‌توانیم با جهان بر اساس شرایط خودمان مذاکره کنیم و زمانی که در واقع زانو زده‌ایم و از افرادی که به آنها وابسته هستیم می‌خواهیم که با دلسوزی بیشتر از آنچه قانون یا نظر عمومی اجازه می‌دهد، مورد ما را بررسی کنند. همه ما می‌توانیم به راحتی با عبارات کوتاه و تحقیرآمیز مانند "هیولا"، "عجیب و غریب" یا "بازنده" توصیف شویم. احسان در جهت دیگری عمل می‌کند؛ این شامل انرژی برای حفظ حس انسان بودن ما، علیرغم شکست‌هایمان است. فرد بخشنده به زیر سطح نگاه می‌کند تا روح پیچیده و رنج‌کشیده را در درون پوسته ناخوشایند پیدا کند.

شاید ما در محل کار کار احمقانه‌ای انجام داده‌ایم. یا با یک دوست عصبانی شده‌ایم. یا در یک ماجراجویی غیرمعقول بوده‌ایم. یا در رابطه خود به گونه‌ای رفتار کرده‌ایم که معشوق ما حق کامل برای بیرون انداختن ما داشته باشد. در نتیجه، ما - به صورت استعاری یا واقعی - در موقعیت التماس خواهیم بود.

در چنین لحظاتی برای کسانی که ما از آنها التماس می‌کنیم آسان است که آه بکشند، روی برگردانند و با تلخی بگویند که باید بهتر می‌دانستیم. اما کسانی که عشق را می‌فهمند، درک می‌کنند که چقدر آسان است که اجازه دهیم بدترین انگیزه‌های ما ما را غرق کند، چقدر می‌توانیم گاهی اوقات در جهات مختلفی که بازتاب کامل هوش یا حساسیت ما نیست، مجبور شویم. آنها در مورد اثرات جهانی خستگی، شهوت و حرص می‌دانند؛ آنها تجربه شخصی از غرور، عدم بلوغ و حسادت دارند. آنها می‌دانند که خوب و بد در خودشان و در هر یک از ما به چه میزان با هم آمیخته شده است.

در اینجا، طرفداران احسان روانی نسبت به کسانی که سعی می‌کنند ما را به سمت احسان مادی سوق دهند، برتری کمی دارند. بسیاری از ما هرگز مجبور نخواهیم بود از کسی برای وعده غذایی بعدی یا یک پتو درخواست کنیم - و ما ضمنی این را می‌دانیم. نفوذناپذیری ما در برابر فقر شدید، ما را به روش‌های کوچک اما قابل درک، نسبت به شخصیت‌هایی که با یک فنجان در دست به ما نزدیک می‌شوند، سخت می‌کند؛ آنها ممکن است گریه کنند، اما آنها کسی نیستند که ما به زودی شبیه آنها شویم.

با این حال، ما هرگز نمی‌توانیم فرض کنیم که روزهای خود را بدون نیاز به فریاد زدن، به طور مکرر، برای درجات بالای احسان روانی از افراد اطرافمان سپری کنیم. دیر یا زود، ما با مشکلاتی مواجه خواهیم شد - تقریباً مطمئناً از خودمان ساخته شده - که به یک مخاطب خشن تمام بهانه‌هایی را که برای پرتاب کردن ما به گرگ‌ها نیاز دارند، می‌دهد.

با کمی شانس، ما همچنین می‌توانیم به کسی اعتماد کنیم که کمی در مورد عشق می‌داند؛ کسی که آموخته است که چقدر خودش از مسیر فضیلت منحرف شده است و بنابراین در حال و هوای انتقاد از شایستگی کسانی نیست که از او درخواست رحمت می‌کنند. در حال حاضر، ممکن است نام خوبی داشته باشیم، شغلی رضایت‌بخش و خانواده‌ای مهربان. با این حال، هیچ یک از مزایای ما محکم نیست، همانطور که عاشقان نمی‌توانند فراموش کنند؛ همه ما فقط چند قدم با شرمندگی و رها شدن، ناامیدی و تمسخر فاصله داریم. انسان دوست بودن یعنی دانستن اینکه احسان یک وظیفه گذرا و پر از گناه نسبت به کسانی نیست که نتوانسته‌اند شغلی پیدا کنند؛ این یک نیاز جهانی برای نوعی مهربانی و تفکر است که ما هرگز به شدت به دست نیاورده‌ایم، اما بدون آن زنده نخواهیم ماند.