یکی از دلایلی که ممکن است ما بیش از حد مخرب و بیرحم رفتار کنیم این است که درک اینکه چطور کسی مثل ما میتواند برای دیگران دردسر ایجاد کند، برایمان زمانبر است. با «کسی مثل ما» منظورم کسی است که مثل ما بیقدرت، تحت فشار، در معرض خواستهای دیگران، گمنام و فراموششده است. ما میدانیم که برخی افراد میتوانند خطرناک باشند: مثلاً کسانی که شرکتها را اداره میکنند یا سران دولتها یا سرمایهگذاران شرکتهای نفتی (ممکن است وقتی به کارهای این افراد قدرتمند فکر میکنیم، عصبانی شویم). اما ما هیچ شباهتی به آنها نداریم. ما آدمهای معمولی هستیم؛ در جریان تاریخ قرار نداریم؛ برخوردار نیستیم؛ قربانی هستیم.
این احساس معصومیت معمولاً در سنین پایین شکل میگیرد. در آن زمان، واضح است که ما توانایی ایجاد آسیب زیادی نداریم. ما در برابر دنیا ضعیف هستیم و احتمال اینکه دیگران به ما آسیب بزنند، بیشتر است. والدین خواستههای ناعادلانهای از ما دارند؛ معلمها ما را اذیت میکنند؛ غریبهها ممکن است به کارهای ما دخالت کنند.
از این رو، ممکن است همچنان به ناتوانی خود در آزار رساندن به دیگران اعتماد کنیم. بنابراین، تلاش نمیکنیم به دیگران اطمینان دهیم که آنها را دوست داریم و ارزشمند هستند: چرا آنها باید چنین پیامهایی را از کسی مثل ما بشنوند؟ عجلهای نداریم به میزبان خود بگوییم که از مهماننوازی او راضی بودهایم؛ آنها مطمئناً از قبل میدانند. احساس نمیکنیم باید به کسی تعریف و تمجید کنیم؛ آنها بدیهی است که دوستان مهمتری از ما دارند که به عزت نفس آنها رسیدگی کنند. اگر احساس سرکوب و عصبانیت میکنیم، ممکن است جلوی کامپیوتر بنشینیم و به یک فرد مشهور آنلاین حمله کنیم: این واضحاً برای آنها مهم نیست؛ آنها به شخصیتی بیاهمیت مثل ما گوش نمیدهند. و بدین ترتیب، کمکم، بر اساس احساسات لطیف معصومیت و ناتوانی، در نهایت بیش از سهم خود سم به جریان خون جمعی اضافه میکنیم.
یک فرد دوستداشتنی با ایدهای عمیقاً غیرمحتمل دست و پنجه نرم میکند: اینکه صرف نظر از موقعیت متوسط ما در جامعه، صرف نظر از اینکه ممکن است در گذشته مورد بدرفتاری قرار گرفته باشیم، صرف نظر از اینکه چقدر مسحور رفتار شنیع افراد قدرتمند هستیم، صرف نظر از اینکه چقدر خجالتی و ضعیف هستیم، ما دائماً قادر به ایجاد آسیب قابل توجه برای دیگران هستیم.
افراد دوستدار، آسیبپذیری شدید روانشناختی هر کسی را که با او برخورد میکنند، درک میکنند. آنها ممکن است همسایهای داشته باشند که بسیار موفقتر از آنهاست و چندین بار در سال به تعطیلات خارجی میرود، اما همچنان مراقب هستند که صبحها چند کلمه گرم با او رد و بدل کنند، زیرا میدانند حتی یک نگاه خالی میتواند به کسی که تابستانها پاراگلایدر سواری میکند و ماشین شیک دارد، آسیب برساند. حتی اگر یکی از دوستان قدیمی آنها اکنون یک سرآشپز حرفهای باشد و به نظر میرسد به کار خود اطمینان دارد، با این حال مهمان دوستدار پس از شام چند خط طنزآمیز و دقیق تشکر مینویسد. ممکن است فاصله سنی یا جایگاهی زیادی بین آنها و رئیسشان وجود داشته باشد، اما این بدان معنا نیست که آنها وقتی این فرد برای یک عمل جراحی معمول باید به بیمارستان برود، چیزی تشویقکننده نمیگویند.
افراد دوستدار میدانند که شما میتوانید در خشکشویی استخدام شوید یا بهعنوان مسئول سالن سینما کار کنید و همچنان با یک عمل کوچک مهربانی و توجه، نقش مهمی در زندگی کسی داشته باشید. در عین حال، آنها آگاه هستند که شما میتوانید یک نظر بیرحمانه آنلاین بگذارید - فقط چند کلمه یادآوری به یک سلبریتی که هزاران مایل دورتر زندگی میکند که او یک آشغال است - و در نتیجه به از بین بردن یکی از آخرین دلایلی که ممکن است کسی بخواهد به زندگی ادامه دهد، کمک کنید.
افراد دوستدار میدانند که همه چقدر از احساسات تردید در مورد خود، بیارزشی، تنهایی و درد در زیر ظاهر نفوذ ناپذیری و قدرت رنج میبرند. آنها ممکن است جزئیات دقیق را در دست نداشته باشند، اما در مورد تصویر کلی به اندازه کافی درک میکنند: اینکه هر یک از ما چقدر توسط پشیمانیهای خود آزار میبینیم، چقدر تحت فشار فرصتهایی که از دست دادهایم هستیم، چقدر احساس تنهایی و نادیده گرفته شدن میکنیم.
افراد دوستدار حدس میزنند که فاصله زیادی بین آنچه مردم از مشکلات خود به ما میگویند و آنچه تقریباً مطمئناً در درون آنها میگذرد، وجود دارد. شرایط جامعه به شجاعت زیادی در سطح نیاز دارد؛ از دست دادن ناامیدی آسان است. افراد دوستدار حواس خود را باز نگه میدارند: آنها به دنبال نشانههای درد هستند، منتظر نمیشوند تا شواهد آنها را غرق کند. آنها در مورد غرور و بیمیلی ما برای اجازه دادن به مردم در مورد شکستهایمان میدانند. آنها میدانند که ما چقدر در حفظ فاصله با مردم همدست هستیم، حتی زمانی که آرزوی آرامش داریم. به همین دلیل است که افراد دوستدار یادداشتهای تشکر زیادی مینویسند، تماسهای تلفنی ظاهراً روتین زیادی برای سلام کردن برقرار میکنند و در مکالمات خود فضاهایی باز میگذارند که دیگران بتوانند اعتراف یا سوالی مطرح کنند. آنها تظاهر نمیکنند یا خودنمایی نمیکنند؛ آنها عذاب ناشی از انسان بودن را در اولویت ذهن خود قرار میدهند.
در سطح جمعی، ما آگاهی بیشتر از آسیبپذیری خود در برابر توهین و آسیب را «ادب» مینامیم. تاریخ نشان میدهد که چقدر طول کشیده است تا بشریت در زمینههای مختلف به ادب دست پیدا کند. اکنون به نظر طبیعی میرسد که ما باید در حالت ایدهآل از کسانی که به ما هدیه میدهند تشکر کنیم، با انگشت غذا نخوریم، از بلعیدن صدا جلوگیری کنیم و به چهره کسانی که ما را عصبانی میکنند تف نیندازیم - اما سابقه تاریخی داستان دیگری را روایت میکند. آنچه ما ممکن است آن را انگیزههای «عادی» برای فروتن، محدود و متفکر بودن بدانیم، میوههای سخت به دست آمده یک فرآیند تمدن طولانی و ناپایدار است. ما فقط از دهه 1550 به بعد از چنگال استفاده کردهایم؛ فقط از قرن هجدهم به بعد نامههای تشکر مینوشتیم. در بیشتر قسمت حضور ما روی زمین، معمول بوده است که دشمنان خود را سر ببرید، جلوی غریبهها مدفوع کنید و از کلمات تحقیرآمیز نسبت به ساکنان سرزمینهای دیگر استفاده کنید.
اداب معاشرت ممکن است به نظر مصنوعی و نادرست در مورد اینکه ما «واقعاً» چه کسی هستیم، بیاید، اما افراد دوستدار میدانند که نشان دادن کامل و بدون پرده واقعیت یک فرد به هیچکس لطف ندارد. آنها به اندازه کافی مهربان هستند که همه کسانی را که با آنها برخورد میکنند از اصالتی محافظت کنند که احتمالاً شامل ذخایر زیادی از تحریکپذیری، بیعدالتی، تعصب و خودخواهی است. افراد دوستدار نیازی نمیبینند که دیگران را کاملاً وارد تاریکی قلب خود کنند؛ آنها نیازی به صداقت به هر قیمتی ندارند؛ آنها میدانند که مهربانی صادقانه ممکن است به معنای بیان نکردن مقدار زیادی باشد.
اگرچه ممکن است به نظر برسد که ما اکنون همه اداب و رسومی را که ممکن است نیاز داشته باشیم داریم، اما افراد دوستدار همچنین تشخیص میدهند که چقدر راه بیشتری در پیش است. ما فقط در آغاز درک اینکه یک نظر آنلاین چقدر ممکن است مخرب باشد هستیم؛ قدرت رسانهها برای شرمنده کردن ما به سختی درک شده است و معمولاً توسط افراد فقط زمانی کشف میشود که خیلی دیر شده است. شیوه زندگی پر سر و صدا، خودمحور، عصبانی و توجیهگر ما هزینه روانی ناشناخته و ویرانکنندهای دارد.
کودکان خردسال با گریه کردن هنگام درد، لطف بزرگی به ما میکنند. بزرگسالانی که برای اولین بار از کودکان خردسال مراقبت میکنند ممکن است از ظرافت احساسات آنها شگفتزده شوند: آنها فقط کمی صدای خود را بلند کردند و حالا کودک 3 ساله گریه میکند؛ این فقط یک شوخی کنایهآمیز گذرا بود و حالا کوچولو وحشتزده است یا زیر پتو قهر کرده است.
نباید از این لطافت قلب تعجب کنیم؛ این لطافت زمانی به همه ما تعلق میگیرد که به درستی با حساسیتهای خود هماهنگ شویم. زندگی ما دائماً با کمبود اعمال کوچک لطف تحقیر میشود: با اطمینانی که نمیآید، با بیرحمی که مهار نمیشود، با راحتی که اعطا نمیشود. افراد دوستدار هرگز این شکنندگی را از نظر دور نمیکنند. مهم نیست که آنها ظاهراً ممکن است بازیگران کوچک در درامهای جهان باشند، آنها میدانند که قدرت بالقوه تعیینکنندهای برای نجات یا محکوم کردن، افسردگی یا شادی دارند. آنها قدردان هستند که ممکن است آخرین ایستگاه قبل از تصمیم به پایان دادن به زندگی یک غریبه باشند. آنها منتظر فریادهای واضح کمک نیستند؛ آنها میدانند که فوریت زنده بودن عمومی و مداوم است.
دیدگاه خود را بنویسید