احتمالا برای همهی ما پیش آمده که با دیدن موفقیتهای دیگران احساس حسادت کنیم؛ آنهایی که مدام روی صحنه برای دریافت جایزه حاضر میشوند، شرکت استارتآپشان را به اوج میرسانند، ده سال زودتر از همقطارانشان ترفیع میگیرند یا در دنیای موسیقی و کتاب پرفروش، یکهتاز میدان هستند. این افراد «پرکار» اغلب ما را به وجد میآورأن و در عین حال، آزار میدهند.
اما شاید بهتر باشد کمی از حسادتمان کم کنیم و به جای آن، دلسوزی بیشتری نشان دهیم. به احتمال زیاد، این افراد بااستعداد بهاء گزافی بابت موفقیتهای فوقالعادهشان میپردازند؛ آنقدر گزاف که با دانستنِ پشت صحنهی زندگیشان، دلمان به حال مسیر زندگیشان بسوزد.
آنچه افراد «پرکار» را از افراد صرفاً بااستعداد یا پرتلاش متمایز میکند، نیروی محرکهی پشت سر کارشان است. انگیزهی اصلی آنها نه لزوماً لذت بردن از کار یا نیازهای مالی بیشتر، بلکه فشارهای درونی و روانی شدید است. پشت فعالیت خستگیناپذیرشان، بارِ احساسیای نهفته است، نه صرفاً اهداف شغلی. شاید به نظر برسد که آنها فقط میخواهند کتاب بیشتری بفروشند، سهام بیشتری جمع کنند یا اسمشان زیر نور بدرخشد. اما در واقع، این افراد در تلاش برای کسب چیزی بسیار دشوارتر، عجیبتر و نانوشته هستند: آنها میخواهند – از طریق کارشان – مشکلی را در گذشتهی عاطفیشان حل کنند. آنها میخواهند پدری را تحت تأثیر قرار دهند که سی سال پیش سرد و حمایتگر نبوده است. امیدوارند با پیروزیهایشان، فقدان خواهر یا برادری را در کودکی جبران کنند و یا احساسی از فاجعه را که در خانهی محروم و آشفتهی دوران کودکیشان تجربه کردهاند، تسکین دهند.
به عبارت دیگر، افراد «پرکار» در تلاشاند تا با ابزارهای مادی و دنیوی، مجموعهای از مشکلات روانی را حل کنند. به همین دلیل است که تلاشهایشان در اعماق وجود، همواره محکوم به شکست است - حتی زمانی که به نظر اکثر مردم، آنها به طرز غیرقابل باوری موفق به نظر میرسند.
اما موفقیت برای افراد «پرکار» میتواند لحظهای نگرانکننده و خطرناک باشد؛ چرا که در این هنگام است که ماهیت محکوم به شکستِ بلندپروازیهایشان را درک میکنند. افسردگی ممکن است درست پس از فروش شرکت گریبانگیرشان شود؛ ستارهی سینما درست پس از به دست آوردن شهرت جهانی دچار بحران خواهد شد. درست لحظهای که کارشان مورد تحسین قرار میگیرد یا مخاطبان خود را پیدا میکند، افراد «پرکار» در معرض فروپاشی شدید هستند. مادامی که آنها در حال دویدن هستند، میتوانند فراموش کنند که هدفشان با جاهطلبی درونی واقعیشان همسو نیست. آنها باید منتظر موفقیت بمانند تا ماهیت اجباریِ جستجوی مادامالعمرشان آشکار شود.
این موضوع همچنین توضیح میدهد که چرا تعطیلات برای افراد «پرکار» چالش بزرگی است، زیرا حتی چند روز استراحت میتواند به آنها فرصت دهد تا به درکهای احساسی عمیقی (در میان نخلهای ساحلی) دست یابند. در واقع، بهترین حالت برای آنها، نداشتنِ هیچ استراحتی است.
درمان «پرکاری» شامل توقف کردن و پرداختن به زخمهای روانیای است که باعث شده کار سخت تنها راه دفاع در برابر آسیبهای غیرقابل تحمل به نظر برسد. این به معنای بازگشت به موقعیتهایی است که دستیابی به موفقیت را برای بقا ضروری میکرد. به معنای رویارویی با لحظات فقدان، جدایی، کمبود عشق، غم و تحقیر است.
فردی که در حال بهبود از «پرکاری» است باید با خودِ گذشتهاش همدردی کند، با درک اینکه چقدر آرزو داشته شرایط متفاوت باشد و اینکه شخصیت به اصطلاح موفق فعلی او چگونه در واکنش به زخمهای عمیق شکل گرفته است. درمان «پرکاری» در سوگواری و تحلیل در فضایی سرشار از عشق نهفته است.
در نهایت، فرد «پرکار» ممکن است به این باور برسد که چه کار کند و چه نکند، سزاوار جایگاهی روی زمین است. او صرفاً برای اجرا روی صحنه زندگی نمیکند. نیاز بزرگتر، برقراری ارتباط و درک است.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که به شدت به دستاوردهای عظیم علاقهمند است و تمایلی به دیدنِ آسیبهای پشت سر آنها ندارد. به همان اندازه، ما تشویق نمیشویم که به رضایت از دستاوردهای متوسط به عنوان نشانهای از وضعیت خوبِ احساسیِ فرد توجه کنیم. این که تمایل خاصی به مشهور شدن نداشته باشیم و اگر ثروت هنگفتی نداشته باشیم، زیاد ناراحت نباشیم، نشانهی سلامت است؛ اینکه بتوانیم یک زندگی به اصطلاح معمولی داشته باشیم، از تعطیلات لذت ببریم و دوستی و عشق را در مرکز همه چیز قرار دهیم. گاهی اوقات باید جرئت کنیم و برای افراد «پرکار» دلسوزی کنیم – حتی اگر این به معنای شروع به دلسوزی برای خودمان باشد.
دیدگاه خود را بنویسید