در حالی که برخی افراد از روابط صمیمی و بدون چالش با والدین خود بهرهمند هستند، برای اکثر ما، مادران و پدران منشأ مشکلات عاطفی و درگیریهای مداوم هستند. یک رویکرد سادهانگارانه برای حل این مسائل، رویارویی مستقیم با والدین است. این افراد ممکن است احساس کنند برای مدت زیادی سکوت کردهاند و نیاز به بیان صریح احساساتشان دارند. آنها تصور میکنند با انتخاب زمانی مناسب میتوانند به والدین خود بفهمانند که در گذشته چه آزارهایی دیدهاند و چه سوءتفاهمهایی همچنان وجود دارد. با شرح جزئی تأثیرات منفی رفتارهای گذشته بر کودکی و زندگی حال خود، امیدوار به بهبود اوضاع هستند.
این هدفی شایسته است، اما در عین حال بسیار مخاطرهآمیز. والدین به جای پذیرش منفعلانهی انتقادات، اغلب با اتهاماتی نظیر ناسپاسی و عدم بلوغ، واکنشهای تدافعی نشان میدهند و این میتواند تحقیرآمیز باشد. از طرف دیگر، ممکن است فرد در لحظهی آخر به دلیل ترحم نسبت به آسیبپذیری والدین یا ترس از عدم درک آنها، از بیان احساسات خود منصرف شود. گزینهی دیگر، واکنش ظاهراً مثبت والدین است؛ آنها از صراحت فرد تشکر میکنند، اما در اولین برخورد بعدی، حرفی میزنند که نشان میدهد هیچچیزی را نفهمیدهاند. این ایجاد امید کاذب و به دنبال آن ناامیدی، فرد را به قطع کامل ارتباط با والدین سوق دهد.
پیچیدگی موضوع از این واقعیت ناشی میشود که در اکثر موارد، والدین موجوداتی کاملاً شرور نیستند. رفتارهای آنها ممکن است به طرز آزاردهندهای ناکارآمد باشد، اما همچنان میتوانند مهربان، باهوش، شوخطبع و دلسوز باشند. به طور کامل رد کردن آنها غیرمنصفانه است. در اعماق وجود، احتمالاً عشق عمیقی نسبت به آنها وجود دارد: عکسی قدیمی از همراهی آنها در ساخت قلعهی شنی در ساحل، احساساتی عمیق را برمی انگیزد. بوی آشنا و عادات همیشگیشان تأثیرگذار است. این احساسات دوگانه، نفرت همزمان و اهمیت عمیق، فرد را دچار سردرگمی میکند. او همزمان آرزوی مرگ آنها را دارد و میداند با رفتنشان، ویران خواهد شد.
فراتر از سرزنش والدین: درک ریشههای پیچیدگی روابط
برای سادهسازی روابط با والدین، دور شدن از احساسات شخصی و پذیرش همزمان نفرت و محبت میتواند کمککننده باشد. دلایل خاص ناهماهنگی با والدین، منحصر به فرد است؛ اما ماهیت کلی این ناهماهنگی بسیار شایع و پذیرفتنی است. هر والدینی در زندگی فرزند خود مشکلاتی ایجاد میکند؛ هر والدینی ناخواسته به فرد کوچکی که به دنبال حمایت اوست، آسیب میزند. تحریکپذیری بیشازحد آنها (ناشی از ترس و ناامیدیهای گذشته)، فرزند را به انزوا و خجالتی بودن سوق میدهد. رفتار بیشازحد مهربانانه و آسانگیرانه، ممکن است باعث شود کودک نتواند تمایلات تهاجمی و خودخواهانه خود را مهار کند. کنترل بیشازحد والدین (ناشی از نگرانی) باعث میشود فرزند در کسب استقلال و جهتگیری شخصی با مشکل مواجه شود. اشتباهات احتمالی در این زمینه بیپایان است. بهطور طبیعی، از اشتباهات خاص مراقبان اولیه خود رنج میبریم، اما این دردی مشترک است. مشکل اصلی این نیست که والدین ما اشتباه کردهاند، بلکه مسئله این است که نوزادان مجبورند ذهن خود را تحت تأثیر مجموعهای تصادفی از بزرگسالان معمولی (و در نتیجه دارای نقص) اطراف خود شکل دهند.
علاوه بر این، به دلیل اختلاف سنی با والدین، بسیاری از شکلدهندههای شخصیت آنها مربوط به دنیایی با اولویتها، ارزشها، اضطرابها و امیدهایی است که برای ما عجیب، یا حتی نکوهششدنی به نظر میرسد؛ در حالی که برای آنها واقعی و حیاتی بوده و هنوز هم هست. با در نظر گرفتن گذشتهی آنها، شاید تعجبآور نباشد که اینقدر روی پول یا موقعیت اجتماعی، ادب یا تحصیلات تأکید دارند و به موازات آن، کم به صداقت و اعتماد، محبت و آرامش اهمیت میدهند. هنگامی که خودمان صاحب فرزند شویم، مطمئن خواهیم شد که آنها نیز در برابر نگرشهایی که حتی به فکر تغییرشان هم نبودهایم، همان احساس خستگی، رنجش و سردرگمی را تجربه میکنند.
رهایی از توقع درک کامل: بسوی روابط سادهتر با والدین
اینکه والدین ما همچنان تصویری کودکانه از ما در ذهن دارند، چندان دور از انتظار نیست. آنها بهخوبی به یاد میآورند که چقدر طول کشید تا به بلوغ برسیم. اولین قدمهای لرزان و تلاشهای اولیهمان برای برقراری ارتباط کلامی، برای آنها خاطراتی زنده و شاید بسیار دوستداشتنی هستند. در یک سطح، تقریباً قابل درک است که آنها با شگفتی و البته لحنی تحقیرآمیز از داشتن شغل یا مهارت رانندگی ما ابراز تعجب کنند و در عین حال، در مورد اجازه دادن به ما برای انتخاب همسر یا محل زندگی تردید داشته باشند.
سادگی در روابط خانوادگی باید از درک ماهیت پیچیدهی آن نشأت بگیرد. ما میخواهیم با کسی کنار بیاییم که ناخواسته به ما آسیب رسانده و دیدگاهش نسبت به زندگی هرگز بهطور کامل با دیدگاه ما همسو نخواهد شد.
تسلیم شدن شاید ناامیدکننده به نظر برسد، اما با پذیرش آن، امید محدود اما بالغی به دست میآید. در یک رابطهی سادهتر، پیشبینی میکنیم که موقعیتهای خاصی دشوار خواهند بود و با این کار، به کمی آسانتر شدن آنها کمک میکنیم. اگر تعطیلات را با والدین خود بگذرانیم، میدانیم که آنها ظرف چند دقیقه روی حساسترین نقاط ما دست خواهند گذاشت. اگر با آنها ناهار بخوریم، میدانیم که بحث را به سمت ناتوانی ما (از دید آنها) در مدیریت مسائل مالی یا عاطفی سوق میدهند. دیگر از این مناسبتها نخواهیم ترسید، زیرا خودمان را مجبور کردهایم که جنبههای آزاردهندهی آنها را قابل درک و خارج از کنترل خود ببینیم.
در یک رابطهی سادهتر با والدین، دیگر تلاش نمیکنیم چیزهایی را از آنها بگیریم که نشان دادهاند قادر به ارائه آن نیستند. میدانیم که آنها هرگز از غمهای دوران کودکی ما یا چرایی انتخاب همسرمان سر در نمیآورند، بنابراین دست از توضیحهای بیهوده برمیداریم. در عوض، تا حد امکان بر معدود نقاطی تمرکز میکنیم که بتوانیم با آرامش کنار هم باشیم. شاید به یاد داشته باشیم که آنها از صحبت در مورد دوستانشان لذت میبرند، پس میتوانیم با پرسیدن سؤالات باز در مورد دیدارها و گفتگوهایشان، زمینهای برای صحبتهای صلحآمیز ایجاد کنیم. اگر به باغبانی علاقه دارند، میتوانیم در مورد گوجههایشان یا تأثیر بارانهای اخیر صحبت کنیم.
با این رویکرد جدید و سادهتر در برخورد با والدین، میتوانیم در مورد اینکه کجا و برای چه مدت آنها را ببینیم، بااستراتژی عمل کنیم. اگر آنها تمایل به رفتارهای متکبرانه در رستوران دارند، پیشنهاد پیادهروی در طبیعت را بدهیم. اگر از سلیقهی آنها در مورد وسایل آشپزخانه خوشمان میآید، با هم به فروشگاه برویم تا در مورد خرید تختهی برش جدید از آنها راهنمایی بگیریم. میتوانیم تصمیم بگیریم هرگز شب را در خانهی آنها نمانیم. با آگاهی کامل از تمام چیزهایی که ممکن است اشتباه پیش برود، میتوانیم تمرکز خود را بر معدود چیزهایی بگذاریم که به طور قابل اطمینانی رضایتبخش باشند.
والدین و فرزندان: پیوندی ناگسستنی فراتر از انتخاب
والدین و یک فرزند بالغ، به دلایلی پیچیده و خارج از هرگونه تمایل شخصی، با پیوندی عمیق و احساسی به هم گره خوردهاند. ما با موجودی – که زمانی در دوران کودکی، چون غولی مهربان جلوهگر میشد و حالا با تمام جزئیات آزاردهندهی اشتباهات او آشنا هستیم – به واسطهی تاریخچهی خانوادگی و پیوندهای خونی مرتبطیم. چنین رابطهای تنها در خانوادهها شکل میگیرد: هرگز در شرایط دیگری مجبور نیستیم با کسی که با توجه به اختلافات رفتاری، سلیقهها، عادات و نگرشهایمان، هرگز به عنوان دوست انتخابش نمیکردیم، تا ابد پیوندی ناگسستنی داشته باشیم. بهتر است این واقعیت عجیب اما همیشگی و سادهی وضعیت انسانی را بپذیریم: همه ما در طول زندگی به فردی دلبستهایم که هم ویژگیهای یک غریبهی آزاردهنده با عادات کلافه کننده را دارد و هم همان کسی است که روزی با شوق فراوان برای تولدمان اشک شوق ریخته است.
دیدگاه خود را بنویسید