مواجه با انتقاد هرگز آسان نیست. آگاهی از قضاوت منفی دیگران در مورد ما، اعم از احمق بودن، کجرفتاری، زشتقلمی یا ناخوشایندی، یکی از دشوارترین ابعاد زندگی است. با این وجود، تاثیر انتقاد به شدت متغیر بوده و در نهایت به جزئیاتی غیرمنتظره وابسته است: نوع تجارب ما در دوران کودکی.
شناساگر اصلی درک انتقاد به عنوان امری ناخوشایند و یا فاجعهبار، به تجارب دورهی اولیهی زندگی ما در دستان مراقبین اولیهمان بازمیگردد. مفهوم "کودکی ناخوشایند" در روانشناسی، به سادگی فقدان عشق است.
نوزاد با ظرفیت بسیار محدودی برای تحمل وجود خویش به دنیا میآید. این مدارا، اشتیاق و بخشش از سوی فرد دیگری است که به تدریج او را با هستی سازگار میسازد. نگاه خاص مراقبین به کودک، به نگرش او نسبت به خود در بزرگسالی تبدیل میشود. تنها از طریق دوستداشته شدن توسط دیگری است که فرد هنر نگریستن با همدلی به وجود ناقص و آزاردهندهی خود را فرا میگیرد. به عبارت ساده، ایمان به خود، امری برآمده از تجربهی بیرونی است و به تنهایی قابل دستیابی نیست.
پیامدهای فقدان عشق و تایید در دوران کودکی
وابستگی ما به احساس درونی ارزشمندی افراطی از سوی فردی دیگر در ابتدای زندگی، عمیقتر از آن است که تصور میشود. این احساس، حکم سپری دفاعی در برابر بیتوجهیهای آتی جهان را ایفا میکند. لزوما نیازی به محبت انبوهی از افراد نیست؛ تنها پیوند محکم با یک نفر کفایت میکند. دوازده سال شاید برای شکلگیری این حس کافی باشد، اما شانزده سال ایدهآل محسوب میشود؛ چرا که بدون چنین تجربهای، تحسین همیشگی میلیونها نفر نیز هرگز نمیتواند فرد را از درستی ذاتیاش متقاعد سازد. برعکس، وجود چنین تجربهای در دوران کودکی، فرد را در برابر تحقیر و بیمهری میلیونها نفر در آینده، آسیبناپذیر میکند.
محرومیت عاطفی در دوران کودکی متاسفانه تمایل دارد ما را به سمت موقعیتهایی سوق دهد که به لحاظ تئوریک، امکان دریافت تایید و تحسین افراطی در آنها وجود دارد. این رویکرد، به موازات امکان کسب تایید بالا، ریسک مواجهه با عدم پذیرش و طرد شدید را نیز به دنبال دارد. افراد محروم از عاطفه در کودکی، به شکلی تقریبا وسواسگونه، همواره با این پرسش حلناشده دست و پنجه نرم میکنند که: "آیا لیاقت وجود داشتن را دارم؟" همین امر موجب میشود که آنها معمولا تلاشهای غیرمعمولی را برای دستیابی به شهرت و موفقیت آشکار به کار گیرند. بدیهی است که دنیای پیرامون، هرگز تایید مطلق و بیقید و شرطی را که افراد عاطفیمحروم به دنبال آن هستند، ارائه نخواهد کرد. همواره افرادی معترض و منتقد وجود خواهند داشت، افرادی که خودشان به دلیل گذشتهی تلخ، توان مهربانی با دیگران را ندارند. این افراد محروم از عاطفه، فارغ از میزان شور و اشتیاق جمعیت، بیش از هر چیز به همین صداهای انتقادی حساس خواهند بود. در نهایت، میتوان گفت که مهمترین نشانهی ِ والدگری خوب، این است که فرزند آنها به طور کلی هیچ علاقهای به جلب توجه و تایید عدهی زیادی از غریبهها نداشته باشد.
هنگامی که مورد انتقاد قرار میگیریم، همگی پیام یکسانی دریافت نمیکنیم.
برخی از ما، خوششانسها، تنها پیام سطحی و لحظهای را میشنویم: کارمان انتظارات را برآورده نکرده، باید روی تکالیفمان بیشتر تلاش کنیم، کتاب، فیلم یا آهنگمان عالی نبوده است. تحمل این نوع انتقاد قابل تحمل است. اما افراد آسیبدیدهتر، پیامی بسیار فراتر از این دریافت میکنند. انتقاد، آنها را مستقیما به زخم اولیهی وجودشان بازمیگرداند. حملهای که در حال حاضر رخ داده، با حملات گذشته درهم میآمیزد و شدت آن به شکلی غیرقابل مدیریت افزایش مییابد. رئیس یا همکار غیردوست، به والدینی تبدیل میشود که ما را ناامید کردهاند. همه چیز زیر سوال میرود. نه تنها کارمان نامطلوب بوده، بلکه ما موجودی حقیر، بیارزش، تکهای آشغال و بدترین فرد دنیا هستیم؛ چرا که این همان احساسی است که در گذشته، در ذهن شکنندهی یک نوزاد بیدفاع، شکل گرفته است.
داشتن آگاهی بیشتر دربارهی دوران کودکی دشوارمان، خط دفاعی حیاتی در برابر اثرات انتقاد را برایمان فراهم میکند. بدین معنا که هنگام مواجهه با حمله، میتوانیم از بالا بردن بیموردِ اهمیت موضوع، پیشگیری کنیم. یاد میگیریم که قضاوت امروز را از قضاوت احساسیای که با خود حمل میکنیم و همواره در تلاش برای تایید آن از طریق اتفاقات جاری هستیم، تفکیک کنیم.
مواجهه با انتقاد هرگز آسان نیست، اما شدت واکنش ما به آن، به میزان قابل توجهی تحت تأثیر کیفیت روابط اولیهی ما با مراقبینمان قرار دارد. کودکان در بدو تولد، فاقد ظرفیت کافی برای تحمل و درک انتقاد هستند. این نگاه توأم با پذیرش، علاقه و بخشش از جانب مراقبین است که به تدریج، فرد را برای پذیرش بازخوردهای منفی آماده میسازد. درونسازیِ این نگاه مثبت در دوران کودکی، زمینهساز شکلگیری خودپندارهای سالم و مقاومت روانی در برابر انتقادات بیرونی میشود.
افراد محروم از این تجارب اولیهی حمایتی، در بزرگسالی با دریافت هر انتقادی، مستقیماً به آسیبهای دوران کودکی بازگردانده میشوند. این امر موجب تشدید شدت انتقاد و درهم آمیختن آن با احساسات منفی سرکوبشدهی گذشته میگردد. در نتیجه، فرد ممکن است واکنشی نامتناسب نشان داده و از انتقاد به عنوان تأییدی بر ناارزشمندی وجودی خویش تلقی نماید.
با این حال، این علم راهکارهایی را نیز ارائه میدهد. آگاهی از تأثیر تجارب اولیه بر واکنشهای ما، گام مهمی در جهت کاهش حساسیت به انتقاد است. تفکیک قائل شدن میان بازخورد لحظهای و احساسات ریشهدار در گذشته، فرد را قادر میسازد تا با دیدی واقعبینانهتر به انتقادات نگریسته و از آن برای بهبود عملکرد بهره گیرد.
در نهایت، علم به اهمیت درمان حرفهای در بازتعریفِ تجارب اولیه و درمانِ آسیبهای ناشی از آن اشاره میکند. درمانگر متخصص با ایجاد محیطی حمایتی و ایمن، به فرد کمک میکند تا احساس ارزشمندی را درونی سازد و از این طریق، مقاومت روانی او را در برابر انتقادات بیرونی افزایش دهد.
دیدگاه خود را بنویسید