ویدیو / نقش سبک دلبستگی ما در نوع روابطمان
نظریه دلبستگی میگوید ما برای رشد سالم به یک پیوند عاطفی و جسمی قوی با یکی از مراقبها یا سرپرستهای دوران کودکیمان در سالهای اول زندگی نیاز داریم. اگر پیوند ما محکم باشد و یک دلبستگی ایمن داشته باشیم ، برای کشف جهان احساس امنیت میکنیم. در واقع میدانیم که آن خانهی امن همیشه وجود دارد و هر زمان بخواهیم میتوانیم به آن برگردیم. اگر پیوند ما ضعیف باشد ، در دلبستگیمان احساس ناامنی میکنیم. در نتیجه از دور شدن و قدم برداشتن برای کشف دنیا میترسیم. چون نمیدانیم میتوانیم به آغوش خانه بازگردیم یا نه.
افرادی که دلبستگی و پیوند ایمن دارند، اعتماد بیشتری دارند و میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند، در نتیجه در زندگی موفقترند. افرادی که پیوند امنی ندارند، به سختی به دیگران اعتماد میکنند، در مهارتهای اجتماعی ضعف دارند و در برقراری روابط دچار مشکل میشوند. یک نوع دلبستگی امن، و سه نوع دلبستگی ناامن وجود دارد: مضطرب/دوسوگرا، مضطرب/اجتنابی، مضطرب/آشفته. در پاسخ به اضطراب ، 3 سبک اول واکنش سامان یافته نشان می دهند ، در حالی که واکنش سبک آخر نابهسامان و آشفته است.
برای درک بهتر این تئوری ، بیایید نگاهی به زندگی آقا و خانم اسمیت بیاندازیم که 4 فرزند دارند. لوکا ، آن ، جو و امی. اقا و خانم اسمیت پدر و مادری دوست داشتنی هستند، بغل کردن، برقراری ارتباط چشمی، گفتگوی گرم و صمیمی در خانه آنها جریان دارد و همواره کنار فرزندانشان هستند. اما یک روز آقای اسمیت بیمار میشود و از دنیا میرود.. حالا زندگی برای خانم اسمیت بسیار دشوار است. او تمام روز را کار میکند و در عین حال باید از کودکانش نگهداری کند. یک کار غیر ممکن!
دلبستگی ایمن
ذهن لوکا در 6 سالگی ، در اکثر جنبهها رشد کردهاست. او شخصیتی قوی دارد و جهان بینی اش شکل گرفته است. وضعیت جدید خیلی او را تحت تأثیر قرار نمی دهد - او می داند که همیشه مادرش، پناهگاه امن او، همیشه حضور دارد. سبک دلبستگی او ایمن است. در بزرگسالی او به جوانی مطمئن و خوش بین تبدیل می شود که ذهنیت شخصیاش از خودش مثبت است.
اضطرابی دوسوگرا
آن که سه ساله است، در کنار آمدن با شرایط جدید و کمبود توجه مشکل دارد. از نظر آن، رفتار مادرش غیرقابل پیشبینی شده است. او نسبت به رابطهشان مضطرب است، در نتیجه وابسته میشه و هی به مادرش میچسبد! او برای جلب توجه مادرش، احساسات شدید نشان میدهد و حتی جیغ میکشد. وقتی سرانجام مادرش یک واکنش قابل پیشبینی نشان میدهد، آن یک رفتار متناقض دارد و احساسات واقعیاش را پنهان میکند. بعدها در زندگی، همه آن را به پیشبینیپذیر نبودن و دمدمیمزاج بودن میشناسند. تصویر شخصی او از خودش کمتر مثبت است و سبک دلبستگیاش، مضطرب دوگانه است.
اضطرابی اجتنابی
جوی دو ساله روزهایش را با عموی خود، که اتفاقا جو را دوست دارد، میگذارند. اما مشکل آنجاست که عموی جو فکر میکند تربیت خوب به معنای سختگیر بودن است. اگر جو کوچولو زیاد احساساتش را نشان بدهد، عمویش عصبانی میشود و حتی گاهی تنبیهش میکند. این اتفاق جو را میترساند. او یاد میگیرد که برای جلوگیری از ترس باید احساساتش را مخفی کند. در بزرگسالی هم به همین روش ادامه میدهد و به همین دلیل در برقراری ارتباط به مشکل برمیخورد. تصور او از خودش نسبتاً منفی است. سبک دلبستگی او، مضطرب اجتنابی است.
اضطرابی آشفته
ایمی که فقط یک سال دارد به یک مهد کودک میرود. کارکنان آنجا آموزش کافی ندیدهاند، بسیار سرشان شلوغ است و تحت فشار استرس کاری هستند. رفتار بعضی از آنها بسیار توهینآمیز است. در نتیجه ایمی از سمت افرادی که از آنها توقع امنیت دارد، دچار اضطراب میشود. این اتفاق تصورات او نسبت به عشق و امنیت را به کلی به هم میزند. از آنجایی که او برای ترسهایش راهحلی پیدا نمیکند، سعی میکند از همه موقعیتهای اجتماعی دوری کند. در بزرگسالی ایمی خود را لایق عشق نمیداند و تصویر او از خودش بسیار منفی است. دلبستگی او، مضطرب آشفته نام دارد.
سبک دلبستگی ما در اولین سالهای زندگیمان شکل میگیرد، یعنی زمانی که کوچکتر از چیزی هستیم که بتوانیم دربارهی اضطراب خود صحبت کنیم در نتیجه ممکن است سطح بالایی از استرس را تجربه کنیم. غده فوق کلیه، هورمونهای استرس یعنی کورتیزول و آدرنالین را ترشح میکند، ضربان قلب و فشار خون بالا میرود و متوجه خطر میشویم. اگر این اتفاق بارها تکرار شود، استرس سمی نامیده می شود. استرسی که رشد مغز کودک را مختل می کند و سیستم ایمنی بدن را ضعیف می کند. درجنینها یا در سنین بسیار پایین، استرس حتی ممکن است ترکیب ژنی ما را عوض کند و باعث مشکلهای سلامتی در دهههای بعدی زندگی ما شود.
با شبیه سازی یک وضعیت، می توانیم سبک دلبستگی کودکان را در سن یک سالگی ارزیابی کنیم. برای این کار، کودک چند دقیقه در یک اتاق با مادرش بازی میکند. سپس کودک تنها می ماند. لحظهی تعیینکننده، زمان بازگشت مادر به اتاق است. کودکانی که دلبستگی ایمن دارند، معمولا اول مادرشان را بغل میکنند بعد آرام میشوند و به بازی برمیگردند. کودکانی که به طور ناایمن دلبسته هستند ممکن است رفتارهای ضدونقیض نشان بدهند، بیوقفه گریه کنند، و یا از ادامهی بازی منصرف شوند.
اثرات بلندمدت نوع دلبستگی ما در سالهای اول زندگی، کاملا ثابتشده است. با استفاده از این نظریه، محققان دانشگاه مینهسوتا با درستی ۷۷درصد، امکان ترک تحصیل کردن افراد را در سن سه سالگی پیشبینی کردند. در یک مطالعه دیگر از دانشجویان دانشگاه هاروارد خواسته شد میزان احساس نزدیکیشان با مادرشان را ارزیابی کنند. 35 سال بعد از آنها در مورد سلامتی شان سوال شد. ۹۱ درصد از کسانی که گفته بودند رابطهی گسسته ای با والدینشان دارند، دچار بیماریهای قلبی عروقی، دیابت یا اعتیاد به الکل بودند. در صورتی که برای کسانی که گفته بودند رابطه گرمی با والدینشان دارند، تنها ۴۵ درصد گزارش مشکلات سلامتی ثبت شده بود.
اما یک دلیل دیگر هم برای توجه ویژه به سالهای کودکی هست. این سالها، سرچشمهی رفتارهای دوران بزرگسالی ما هستند. کودکی که در دو سالگی احساس امنیت میکند، میتواند در مهدکودک دوست پیدا کند. جهانبینی او با هر تعامل رشد پیدا میکند و خوشبینیشان عمیقتر میشود. در نتیجه میتوانند روابط خوبی در مدرسه، دانشگاه، و محل کار شکل بدهند. در حالی که کودکانی که احساس ناامنی میکنند، ممکن است این فرصتها را از دست بدهند.
جان بالبی، روانشناس پیشگام در نظریه دلبستگی، میگفت: چیزی را که نتوانید به مادرتان بگویید، به خودتان هم نمیتوانید بگویید. به بیان دیگر کسانی که دلبستگی ایمنی ندارند، ممکن است شناخت درستی از خودشان به دست نیاورند. این افراد برای شناخت عمیق شخصیتشان باید سری به گذشتهشان بزنند.