تقریباً همیشه اتفاق میافتد که یک جُک کنایهآمیز در جمع دوستان قدیمی، یک شوخی، یک نیشخند، یک ارزیابی تحقیرآمیز و یا یک نظر تحریکآمیز در اینترنت معطوف به ما باشد.
این چیزها خیلی آزارمان میدهند - بیشتر از آنچه هرگز اجازه اعتراف داریم. در خلوت ذهن خود به دنبال توضیح میگردیم، اما به ندرت چیزی تسکیندهنده و قانعکننده پیدا میکنیم. ما فقط گیج و مبهوت از بیرحمی معمولیای که در اطرافمان جریان دارد رها میشویم و شک میکنیم که به نوعی خودمان مقصر گرفتار شدن به آن هستیم.
در واقع باید بر اساس حقیقتی پایهای و غیرقابل نقض فکر کنییم، اینکه دیگران به خاطر دردِ خودشان ناخوشایند رفتار میکنند. تنها دلیلی که آنها به ما آزار رساندهاند این است که - در اعماق وجودشان - خودشان آسیب دیدهاند. آنها بدجنس، توهینگر و زشت بودهاند چون حالشان خوب نیست. هر چقدر هم از بیرون مطمئن به نظر برسند، هر چقدر هم مرد و قوی به نظر بیایند، اعمالشان تنها مدرکی است که نیاز داریم تا بفهمیم اوضاع آنها خوب نیست. هیچ آدم سالمی نیازی به چنین رفتارهایی ندارد.
این اندیشه ما را توانمند میکند چون فرد بدجنس به راحتی تحقیرمان میکند و ما را کوچک و آسیبدیده جلوه میدهد. بدون اینکه بخواهیم، شروع به تصور تحقیرگر خود به عنوان فردی قدرتمند میکنیم. انتقامجویی آنها ما را تحقیر میکند. اما تفسیر روانشناختی این شرارت، معادله قدرت را معکوس میکند. این شما هستید که نیازی به کوچک کردن دیگران ندارید، در واقع فرد بزرگتر، قویتر و با ارادهتر هستید؛ شما - که احساس بیدفاعی میکنید - در واقع قدرت دارید.
این اندیشه عدالت را برقرار میکند. وعده میدهد که طرف گناهکار در نهایت در طول مسیر مجازات شده است. شاید شخصاً نتوانسته باشید ترازوها را به تعادل برگردانید (آنها از قبل اتاق را ترک کردهاند یا مکالمه را خیلی سریع ادامه دادهاند و بحث را عوض کردهاند- در هر صورت شما اهل جنجال نیستید). اما نوعی مجازات از قبل، به صورت کیهانی و پشت صحنه، اجرا شده است؛ رنج آنها، که نیازشان به آزار رساندن به دیگران شاهد غیرقابل انکاری یر آن است، تمام چیزی است که برای دانستن اینکه به سزای اعمال خود رسیدهاند نیاز دارید. شما از قربانی جرم به تماشاگر نوعی انتقام انتزاعی تبدیل میشوید. شاید از شما عذرخواهی نکنند، اما آنها هم به راحتی فرار نکردهاند؛ بدجنسی آنها گواه این است که بهای سنگینی میپردازند.
این صرفاً یک داستان خوشایند نیست. فردی که با خودش راحت است هیچ نیازی به ناراحت کردن دیگران ندارد. ما انرژی بیرحم بودن را نداریم، مگر و تا زمانی که در عذاب درونی باشیم.
در این مسیر، این نظریه زمانی که از ضربه بهبود یافتیم، نکاتی را در مورد چگونگی برخورد با کسانی که آن را وارد کردند، ارائه میدهد. گاه وسوسه میشویم که سختگیر و بیرحم باشیم، اما تنها راه کاهش چرخه نفرت، پرداختن به ریشههای آن است که در رنج نهفته است. هیچ فایدهای ندارد که برگردیم و ضربه بزنیم. ما باید - همانطور که پیامبران قدیمی همیشه به ما میگفتند - یاد بگیریم با ناراحتی، ترحم و هر زمان که میتوانیم با نوعی از عشق بخشاینده به دشمنان خود نگاه کنیم.
دیدگاه خود را بنویسید