بسیار اغلب در مواقعی قرار میگیریم که میخواهیم به دیگران کمک کنیم و مهربان باشیم، اما دقیقاً نمیدانیم که آنها چه نیازی دارند. میخواهیم ارتباطمان با آنها را عمیقتر کنیم و خدمت رسانی کنیم، اما درک واقعی از آنچه که میتوانیم به آنها ارائه دهیم، کم است؛ ذهنهایشان به نظر غیرقابل نفوذ و مشکلاتشان ناشفاف به نظر میرسند.
در چنین لحظاتی، مناسب است به خاطر داشته باشیم که همه ما دارای یک قدرت فوقالعاده هستیم، یک توانایی برای به افراد چیزی ارائه دهیم که مطمئن هستیم در جوانب بنیادی و اساسی آنها نیاز دارند؛ این توانایی بر پایهی درک ابتدایی و پایهای از طبیعت انسان است: همه ما به طور عمیق به تسکین نیاز داریم. زندگی برای همه به طور بیشتر یا کمتری مشکلاتی را به همراه دارد. همواره توسط شکوه خودمان و نگرانیهایمان درباره آیندهمان، توسط اضطراب و وحشت ناشکل درباره کارهایی که انجام دادهایم، توسط احساس گناه و تحقیر از خودمان، مورد پیگرد و درنگ قرار میگیریم. هر روز تهدیدهای جدیدی به سالمت روانیمان وارد میشود و به جز در لحظات بسیار نادر که خودمان و دنیا به نظر میرسد پایدار هستیم، تقریباً همیشه در ذهنمان یک ضربان پسزمینه از عدم سلامتی وجود دارد. این مهم نیست که آنها پیر یا جوان، موفق یا در اوج کار، در بالای درخت یا در تلاش برای گذراندن زندگی باشند، میتوانیم درباره هر کسی که با او ملاقات میکنیم یک چیز مطمئن باشیم: آنها درگیر احساس ناامنی هستند و زیر پوششی عالی، در جهتی بیشتر یا کمتر، به اندازهای یا هرچند کمتری، دست و پاگیر هستند.
این بدان معناست که بیش از آنچه شاید حتی خودشان هم متوجه باشند، آنها بیشتر از همه به دنبال کسی هستند که به آنها چیزی تسکینبخش بگوید، یک کلمهای که آنها را به احساس برساند که حق برقراری وجود دارند، که ما به آنها اعتماد داریم، که میدانیم همیشه زندگی آسان برای آنها نیست و که - به طوری که مبهم ولی واقعی - ما در کنار آنها هستیم. ممکن است یک توصیه بسیار کوچک و به سختی قابل تشخیص، اما تأثیر آن ممکن است بسیار حیاتی باشد: که آنچه جالبی گفتهاند در ذهن ما ماندگار باشد، که میدانیم چند ماه گذشته برای آنها ساده نبوده است، که از زمان آخرین دیدارمان به آنها فکر میکنیم، که روشی که آنها به مسائل میپردازند را متوجه و تحسین کردهایم، که آنها استراحتی لایق هستند و ما میبینیم که بارها و بارها بر دوش میکشند.
دیدگاه خود را بنویسید