صرف نظر از اینکه عیسی را یک واعظ دوره گرد محبوب میدانید یا پسر خدا، چیزی بسیار عجیب در دیدگاه او در مورد عشق وجود دارد. او نه تنها در مورد عشق بسیار صحبت کرد، بلکه از اینکه ما افراد عجیب را دوست بداریم هم حمایت کرد.
یک بار (که در فصل 7 انجیل لوقا توضیح داده شده است)، او به یک مهمانی شام میرود و یک فاحشه محلی در جمع ظاهر می شود که انزجار میزبانان را برمیانگیزد. اما عیسی دوستانه و شیرین رفتار کرده و از او در برابر انتقاد دیگران دفاع میکند. او به گونهای که مهمانان دیگر را شوکه میکند، اصرار میکند که آن زن قلباً انسان خوبی است.
در داستان دیگری (در انجیل متی، فصل 8)، مردی جذامی به عیسی نزدیک میشود. او در وضعیت نفرتانگیزی است. اما عیسی شوکه نمیشود. دستش را دراز میکند و مرد را لمس میکند. با وجود ظاهر وحشتناکش از نظر عیسی او کسی است که شایسته نزدیک شدن و مهربانی است. در موارد مشابه، عیسی استدلال میکند که مالیاتگیران، دزدان و زناکاران را نباید خارج از دایره عشق تصور کرد.
قرنها پس از مرگ عیسی، متفکر قرون وسطایی توماس آکویناس (1274-1225) توضیح داد که عیسی در این شیوه صحبت در مورد عشق به چه چیزی دست مییابد: کسی که واقعاً عشق را درک میکند، میتواند هر کسی را دوست داشته باشد. به عبارت دیگر، عشق واقعی بر سوژه خاصی تاکید ندارد و بر کیفیتهای خاصی متمرکز نیست بلکه متعلق به همه بشریت، حتی (و به نوعی بهویژه) نمونههای کمتر جذاب آن، است.
امروزه این میتواند تصور عجیبی از چیستی عشق به نظر برسد، زیرا ایدههای پیشینی ما در مورد عشق به یک تجربه دراماتیک گره خورده است، یعنی تجربه عاشق شدن. یعنی یافتن یک شخص بسیار خاص، بهشدت جذاب، هیجانانگیز و خالی از هرگونه نقص یا ایراد. ما احساس میکنیم عشق پاسخی به کمال آشکار شخصی دیگر است.
با این حال از طریق برخی از مثالهای افراطی، جنبه بسیار مهمی از عشق در بینش عیسی به منصه ظهور رسیده است و ما مجبور نیستیم مسیحی باشیم تا از آن بهره ببریم.
در قلب این نوع عشق تلاشی است برای دیدن چیزهای فراتر از ظاهر نامطلوب انسانی دیگر؛ جستجو برای شخص لطیف، جالب، وحشتزده و آسیبپذیر.
چیزی که ما به عنوان «کار» عشق میشناسیم، کار احساس و تخیلی است که برای نظاره کردن پس پشت یک نمای ناپسند لازم است. ذهن ما تمایل دارد در برابر چنین حرکتی مقاومت کند. ذهن ما راههای فرسودهای را میپیماید که در آن واحد احساس آشنایی و توجیهپذیری میدهد. بهعنوان مثال، اگر کسی به ما صدمه زده باشد، طبیعتاً او را وحشتناک میبینیم. این فکر که ممکن است این افراد خود از درون صدمه ببینند، عجیب است. اگر فردی عجیب به نظر برسد، تشخیص اینکه ممکن است در اعماق وجود او چیزهای تاثیرگذار زیادی وجود داشته باشد، برای ما دشوار میشود.
اگر اتفاقات ناخوشایندی در زندگی شخصی رخ دهد، اگر شغل خود را از دست بدهد، یا شروع به نوشیدن بیش از حد مشروبات الکلی کند، یا حتی به یک بیماری جدی مبتلا شود، ممکن است وسوسه شویم که او را مسئول بدبختیهای خودش بدانیم. برای دور شدن از این واکنشهای تثبیتشده، نیاز به تلاشی دشوار و عمدی ذهنی است. انجام این کار ممکن است به این معنا باشد که فردی با ظاهر نامناسب را بگیرید و سعی کنید او را بهعنوان یک کودک خردسال تصور کنید که با خوشحالی در کف اتاق خواب خود بازی می کند. ممکن است سعی کنیم مادرش را مدتی بعد از تولدش تصور کنیم، در حالی که او را در آغوش گرفته است و عشق پرشور به این زندگی کوچک جدید بر او چیره شده است و یا شاید نادیده گرفتن گریههای دردناک آنان در مستی را در ذهن خود تصویر کنیم.
ممکن است فردی خشمگین را در یک رستوران ببینیم که به شدت شکایت میکند که سس گوجه فرنگی در جای اشتباهی در بشقاب آنها قرار گرفته است، اما تصور کنید که آنها چقدر در درک خود ناتوان هستند، چه رسد به اینکه صبورانه نیازهای خود را برای دیگران توضیح دهند و چقدر احساس ناتوانی میکنند که جهان آنها را از ته دلشان ناامید کرده است.
هر چه انرژی بیشتری صرف چنین تفکری کنیم، بیشتر در پی کشف این حقیقت بسیار شگفتانگیز خواهیم بود که بهطور بالقوه تقریباً میتوانیم جنبههای دوستداشتنی هر کسی را ببینیم.
این بدان معنا نیست که هنگام جستجوی یک شریک عاطفی باید از همه معیارها چشمپوشی کنیم. بلکه این راهی است برای گفتن اینکه خوب ترین فرد هم در نهایت نیاز دارد که با تخیل به او نگاه کنیم وسعی می کنیم در مورد برخی از جنبههای ناراحتکننده زندگیاش با او صحبت کنیم.
البته هر رفتی آمدی هم دارد. بودن ما نیز برای انسانهای اطراف چالش برانگیز است و بنابراین به یک نگاه حساس تخیلی دائماً نیاز داریم تا ما را از کنار گذاشته شدن روزمره بهعنوان یک هیولا یا جذامی نجات دهد.
دیدگاه خود را بنویسید