تصور ما از دروغگوها بسیار منفی است، دریافت ما از انگیزههای آنان بسیار بد است و پیشفرض ما از گناهکاری آنها چنان ابطالناپذیر است که جای تعجب ندارد ما کلاً احتمال دروغگو بودن خود را انکار کنیم.
با این حال، بسیار صادقانهتر و رهایی بخشتر خواهد بود اگر بپذیریم که بخش زیادی از زندگی خود را به گفتن این یا آن دروغ میگذرانیم و در مورد دلایل انجام چنین کاری کنجکاو شویم. ما تمایل داریم روی جنبههای بزهکارانه یا نیمهجنایی دروغ تمرکز کنیم، گویی فریبکاری و دروغگویی همیشه در رابطه با معلم مدرسه، پدر عصبانی یا پلیس اتفاق میافتد، و بنابراین از انواع کارکردهای ظریفتر روزمره و روانشناختی آن غافل میشویم. کارکردهایی که ما، اکثریت قانونمند، محتاط و ظاهراً اخلاقمدار نیز درگیرش هستیم.
علیرغم مخالفتهایمان، ما بهطور مداوم در مورد برخی از موارد زیر دروغ میگوییم:
آزار
ما در مورد صدمات تقریبا! نامحسوسی که دیگران به ما وارد کردهاند، دروغ میگوییم و فاقد دایره لغات و اعتماد به نفس برای گله کردن هستیم. ما درباره طیفی از رنجشهای جزئی که ما را غمگشن و عصبانی کرده و ظرفیت شور و خودانگیختگی ما را خفه کرده است دروغ میگوییم. ما در مورد تعداد انسانهای دیگری که با آنها مشکل داریم هم دروغ میگوییم.
جرم
ما در مورد اینکه چقدر در مورد کارهای خاصی که انجام دادهایم متاسفیم و اینکه چقدر مشتاقیم از افراد خاصی عذرخواهی کنیم، فقط اگر بدانیم آنها با روی خوش از ما استقبال خواهند کرد و میبخشندمان، دروغ میگوییم.
رقت قلب
ما در این باره که چقدر تحت تأثیر بسیاری از چیزهایی هستیم که بزرگسالان پرمشغله خیلی به آنها اهمیت نمیدهند هم دروغ میگوییم. برای مثال والدین و فرزندی که دست در دست هم با هم راه می روند، آسمان غروب، چهره یک غریبه در خیابان، یک فیلم بد با پایان خوش و عکسی از خانوادهمان چند دهه پیش در زمانهای بهتر. ما این واقعیت را پنهان میکنیم که در زیر نمای بیرونی بزرگسالان با اعتماد به نفس و بیحوصله، یک کودک متفکر و گریان وجود دارد.
اضطراب
ما در مورد شدت اضطرابآور بودن زندگی دروغ میگویم. اینکه چقدر از مسئولیتهایی که بر دوش داریم میترسیم. اینکه چقدر از مسیر خود مطمئن نیستیم و چقدر در لحظات اقتدار و شایستگی ظاهر، شکنندهایم . در حالات خاص ممکن است آرزوی ما این باشد که در برابر بسیاری از مواردی که سر راهمان قرار میگیرد، یک «نمیدانم...» ناامیدکننده به زبان بیاوریم.
جنسیت
ما در مورد بسیاری از چیزهایی که ما را تحریک میکنند دروغ می گوییم و البته در مورد بسیاری از چیزهایی که واقعاً این کار را نمیکنند اما ظاهراً باید بکنند. ما در مورد جزئیات حسی که در اواخر شب در ذهن خود به تنهایی مرور میکنیم و رویاهایی که در کنار تعهدات عمومی ما وجود دارند، دروغ میگوییم.
لذت
ما وانمود میکنیم که در حال لذت بردن از اسکی، رقص در کلوپهای شبانه، تماشای تئاتر و خواندن رمان بلندی هستیم که جایزه بسیار مهمی را برده است. ما وانمود میکنیم که دوستمان را دوست داریم. ما دروغ میگوییم که چقدر خسته شدهایم. ما تلاش میکنیم به آنچه واقعاً دوست داریم اعتراف نکنیم، مثلا ماندن در خانه، خوردن چیزهای عجیب و غریب به شیوهای منزجر کننده به تنهایی در اواخر شب در آشپزخانه، طراحی نقشه انتقام، ندیدن کسی، اتلاف وقت، خرید وسایل و دنبال کردن سرنوشت زوجهای عاشق و همکاران سابق برای مدتهای طولانی.
در این فرآیند، بدون اینکه منظوری داشته باشیم، دنیایی را تداوم میدهیم که در آن همه باید در کنار ما دروغ بگویند. از آنجایی که همه از بیان حقایق خود خودداری می کنند، قیمت شکستن پوسته ظاهری به اندازه سرسامآوری بالاست. ما در جریان یک توطئه جمعی تبانی میکنیم تا بگوییم عشق، رابطه جنسی، کار، زندگی خانوادگی، دوستان و تعطیلات همه آنطور پیش میروند که خودمان میدانیم اینطور نیست. ما در آستانه هر ظرفیت جمعی برای تصدیق اینکه بخشهای اساسی زندگی واقعاً چگونه است، باقی میمانیم.
کمبود عشق ما را عقب نگه میدارد. ما دروغگوهای عاطفی هستیم، زیرا در طی دوران تربیت خود، نتوانستیم این حس قوی را در خود القا کنیم که ممکن است در ذات خود قابل قبول باشیم. هیچ کس با اعتقاد کافی نگفت که ما اجازه داریم فقط خودمان باشیم. به ما درسهایی داده شد که چگونه افکار خطرناکتر خود را آشکارا بیان نکنیم. ما در رعایت قوانین متخصص شدیم. ما خوب و معمولی بودن را با یک آدم دیگر بودن یکی گرفتیم.
چقدر جالبتر میشد اگر جرأت میکرردیم کمی شجاعتر باشیم و بسیاری از رویاروییها را فرصتهایی برای به خطر انداختن اشتراکگذاری حقایق جدید بدانیم. ممکن بود متوجه شویم که تصور ما از آنچه در صورت صادق بودن ممکن است اتفاق بیفتد، ناشی از زمینههای منسوخ اجتماعی است، مثلاً دوران کودکی، همراهی با همکلاسیهای کوتهنگر، قلدریهای آشکار، رسانههای اجتماعی و ... . یادگیری دروغ نگفتن نه تنها برایمان به منفعت شخصی خواهد داشت، بلکه آسیبپذیری دیگران را بازسازی میکند. هر اعترافی که میتوانستیم بکنیم به همراهانمان اجازه می داد تا بخشی از تنهایی خود را از میان بردارند. هر حرکتی به سمت صداقت بیشتر ما را به سوی دنیایی کمتر منزوی و مملو از شرمهای دردناک سوق میدهد.
دیدگاه خود را بنویسید