از سنین کودکی به ما آموختهاند که یکی از بزرگترین خطرات برای صداقت و شکوفایی ما خودخواهیمان است. تا جایی که ممکن است، باید یاد بگیریم که بیشتر به افراد دیگر فکر کنیم، به خاطر داشته باشیم که هر چند وقت یکبار باید چیزها را از دید آنها ببینیم، و از اشتباهات کوچک و بزرگی که به واسطه آن منافع جمعی را نادیده میگیریم، آگاه باشیم. خوب بودن در ابتداییترین حالتش به معنای قرار دادن افراد دیگر در مرکز زندگی خودمان است.
اما برای برخی از ما، مشکل این نیست که نسبت به این توصیه غافل هستیم، بلکه این است که بیش از حد آن را میپذیریم و به کار میگیریم. آنقدر مراقب خطرات خودخواهی هستیم که با خطری برعکس آن مواجه میشویم: انکار نفس. تواضعی که توانایی محو کردن خود را دارد. انگیزهای خودکار برای واگذاری همه چیز به رقیبان. خجالت از پیش بردن خواستههای خود و ناتوانی جنون آمیز در «نه» گفتن یا ایجاد کوچکترین ناامیدی برای دیگران.
بنابراین با توجه به استعدادهایمان در «ایثار»، یادداشتهای روزانهمان را پر از تعهدات در قبال افرادی میکنیم که ما را خسته و خستهتر میکنند، کارهایی را انجام میدهیم که استعدادهای واقعی ما را پس میزنند و برای مدت طولانی در روابط با افرادی که ما را فریب میدهند، آزارمان میدهند و از ما سواری میگیرند میمانیم. سپس، یک روز صبح، از خواب بیدار میشویم و متوجه میشویم که بخش اعظم زندگی ما پیشاپیش پشت سر گذاشته شده است، بهترین سالهای ما سپری شده است و هیچ کس در ازای فداکاریهای ما سپاسگزار نیست، خبری از پاداشبرای چشمپوشیهای ما نیست و ما از خود خشمگین هستیم که نرمخویی و تسلیم را با مهربانی اشتباه گرفتهایم.
در این صورت ممکن است اولویت این باشد که ذخایر نهفته خودخواهی خود را دوباره کشف کنیم. این کلمه ممکن است ترسناک باشد، زیرا به ما آموزش داده نشده که بین نسخههای بد و خوب این ویژگی تمایز قائل شویم. از یک سو، نوعی خودخواهی وجود دارد که فرد از دیگران سوء استفاده میکند و آنها را خرد میکند، خودخواهیای که بدون هدف بالاتر عمل میکند و از روی پستی و سهلانگاری مردم را نادیده میگیرد. از سوی دیگر، نوعی خودخواهی وجود دارد که ما برای انجام هر کاری اساسی به آن نیاز داریم. این خودخواهی به ما شهامت میدهد تا نگرانیهای خود را برآت و آشغالهای زندگی روزمره اولویت دهیم. این خودخواهی به ما روحیه میدهد تا در مورد علایق خود با افرادی که ادعا میکنند ما را دوست دارند صریحتر صحبت کنیم. این نوع خودخواهی میتواند ما را به سمت خواستههای آزاردهنده سوق دهد، نه برای رنجاندن مردم، بلکه برای اینکه بتوانیم منابع خود را به کار بگیریم و به مرور زمان بتوانیم به بهترین شکل به دنیا خدمت کنیم.
با به کار گیری یک فلسفه خودخواهانه ثمربخشتر، ممکن است هر روز بجنگیم تا یک ساعت برای خودمان وقت بگذاریم. ممکن است کاری انجام دهیم که به ما برچسب «خودآزاری» بزند (سه بار در هفته رواندرمانی یا نوشتن کتاب)، اما این کار برای روحیه ما حیاتی است. ممکن است خودمان به سفر برویم، زیرا اتفاقات زیادی افتاده است که باید در سکوت این کار را انجام دهیم. تا زمانی که برخی از خواستههای درونی خود را انجام ندهیم، نمیتوانیم با دیگران خوب باشیم. فقدان خودخواهی ممکن است سریع ترین راه برای تبدیل ما به افراد ناکارآمد، غمگین و در نهایت ناخوشایند باشد.
فلسفه هندو در اینجا میتواند راهنمای مفیدی باشد، این دیدگاه زندگی ما را به چهار مرحله تقسیم میکند که هر مرحله نقشها و مسئولیتهای متمایز خود را دارد. اولی دانشجوی لیسانس (معروف به برهماچاریا)، دومی صاحبخانه و والدین (گریهاستا)، و سومی پدربزرگ و مادربزرگ و مشاور نیمه بازنشسته (واناپراستا است. . اما چهارمین مورد دورهای است که واقعاً جالب است: سانیاسا. این مرحلهای است که – پس از سالها خدمت به افراد دیگر، به تجارت، خانواده و جامعه – سرانجام تعهدات دنیوی خود را کنار میگذاریم و به جای آن بر روی رشد جنبههای روانی و معنوی تمرکز میکنیم. ممکن است خانهمان را بفروشیم، به سفر برویم و دور دنیا بگردیم تا یاد بگیریم، با غریبهها صحبت کنیم، چشمهایمان را باز کنیم و ذهنمان را تغذیه کنیم. در دوره سانیاسا، ما به سادگی (شاید در کنار ساحل یا کنار کوه) زندگی کنیم. تنها وعدههای اصلی را میخوریم و وسایل زندگی کمی داریم. روابط خود را با هرکسی که چیزی مربوط به روح برای گفتن به ما ندارد قطع میکنیم، هر کسی خیلی عجله دارد، هر کسی که مقدار قابلتوجهی از زمان خود را صرف تفکر در مورد معنای زنده بودن نمیکند.
آنچه در مورد این تقسیم روشنگر است این است که تصدیق میکند شیوه زندگی سانیاسا نمیتواند برای همه در هر زمان مناسب باشد، با این حالهیچ زندگی خوبی بدون نسخهای از آن کامل نمی شود. سالهایی هست که باید سرمان را پایین نگه داریم و درس بخوانیم. سال هایی که باید بچه تربیت کنیم و مقداری سرمایه جمع کنیم. اما سالهایی به همان اندازه مهم نیز وجود دارد که آنچه باید انجام دهیم این است که بگوییم خواستههای مادی و سطحی کافی است. درگیریهای جنسی و عاشقانه کافی است، تلاش برای کسب موقعیت و جامعه پذیری کافی است و در عوض، ذهن خود را به سمت درون و بالا معطوف کنیم.
بدون نیاز به پوشیدن ردای نارنجی مورد علاقه سانیاساهای هندو و با کمتر نشانه قابلمشاهدهای از جهتگیری مجدد در صحبتهایمان، این در به روی همه ما باز است که یک حرکت روانشناختی متمرکز بر خود و درون انجام دهیم. ما میتوانیم به اطرافیانمان بگوییم که تنبل، دیوانه یا بیتحرک نیستیم بلکه فقط باید برای مدتی از انجام کارهای مورد انتظار خودداری کنیم. ما باید با کنار گذاشتن ایدهای که ظاهراً عاقلانه است، واقعاً به وعده خود عمل کنیم، یعنی همیشه در اولویت قرار دادن دیگران.
دیدگاه خود را بنویسید