در روابط طولانیمدت، احتمالاً 10 درصد از زمان خود را صرف مشاجره و بحث میکنیم. به نظر میرسد هر بحث به شکل منحصر به فرد مربوط به خودش باشد. هر بحث نقطه اوج، ویژگیها، غیرمنصفانه بودن، حماقتها و حقایق بدیهی، که به نظر میرسد شریک عاطفیمان در برابر آنها به سختی مقاومت میکند، خود را دارد: پوچ بودن پیشنهاد بیرون رفتن در ساعت 7:23 بعدازظهر در حالی که همین دو ساعت پیش هر دو توافق کرده بودیم که حداکثر تا ساعت 7:10 حرکت میکنیم، حماقت این که به پسر کوچکمان بگوییم که میتواند زمان بیشتری برای بازی کردن با کنسول خود داشته باشد، در حالی که قبلاً به او توضیح داده بودیم که او محدودیتهایش را زیر پا گذاشته است و توهینهای شریک عاطفیمان که با صدای بلند به شوخیهای سخیف خواهرش در مورد ما در جمع خانواده میخندد…
ما در مواجهه با چنین تخطیهایی، مانند وکلای مشتاق و پردرآمد، بازپرسان جنایی یا کارآگاهها به جستجو میپردازیم. شواهد را جمع آوری میکنیم. میگوییم که بر اساس این یا آن چیز بدیهی است که آنها باید در رفتار خود تجدید نظر کنند و تسلیم دیدگاه ما شوند. دور اول ممکن است به اندازه کافی مسالمتآمیز آغاز شود، اما پافشاری و آزارندگی با شروع دور دوم و سوم افزایش مییابد و هر تیم مقداری چاشنی انتقام و عصبانیت را به گفتههای خود اضافه میکند. گاهی با توجه به منطق استدلالی که طرف مقابل با کمک آن سرسختانه مقاومت میکند، صداها بلند میشود، چهرهها سرخ میشود و ممکن است کسی (که در وصیتنامهمان نامش را بردهایم و قلب خود را به او دادهایم) ج**ه نامیده شود. ممکن است دری به هم بخورد و کدورتی به وجود بیاید که پاک شدن آن دو روز طول بکشد.
این گونه یاوهها آنقدر شرمآور و آزاردهنده هستند که ما تمایل داریم از آنها در بحث با دیگران یاد نکنیم و دیگران نیز به نوبه خود درباره دعواهایشان سکوت کرده و احساس انزوا و خجالت ما را عمیقتر میکنند. به جای اینکه آشکارا اعتراف کنیم به نظر می رسد شخصی که دوستش داریم (حداقل گاهی ائقات ) زندگی ما را نابود کرده است، میگوییم «کمی مشکل داشتهایم» یا «در حال گذراندن یک دوره بد» هستیم.
خطای بزرگی که مرتکب میشویم این است که فرض کنیم راه اصلاح یک مشاجره، تلاش برای رسیدن به یک حقیقت عینی است که وقتی آشکار شد، میتواند نیروی اهانت شدیدی را که آزاد شده بود خنثی کند. با این حال، یک جنبه تاسف بار و تا حدودی متناقض از مشاجرات در روابط وجود دارد: واقعاً مهم نیست که حقیقت چیست، چه کسی در این مورد قویتر بود یا چه کسی میتواند «برنده» شود.
در پس و پشت یک بحث، تنها یک چیز وجود دارد که ما واقعاً از شریک زندگی خود میخواهیم: اینکه بدانیم ما را دوست دارد. ما خیلی تلخ بحث میکنیم نه به این دلیل که یک مشتری ما را در دادگاه استخدام کرده است، بل به این دلیل که از نظر عاطفی در رنج هستیم، زیرا این رابطه ما را مجبور کرده است که خود را در مقابل شخص دیگری که به او وابسته هستیم آسیبپذیر کنیم. در زیر لایۀ خشمگین خود، در جستجو و آرزوی اطمینان هستیم. ما بهجای اینکه با گریه از آنها بپرسیم که آیا هنوز ما را دوست دارند و اگر این طور است چرااینقدر ما را آزار دادهاند، آنها را ج**ه خطاب میکنیم.
به جای پرداختن خستگی ناپذیر به گلههای سطحی، بهتر است یاد بگیریم که مستقیماً به زیرلایه احساسی موقعیت برسیم و یکی از این شش مشکل احتمالی را با شریک زندگی خود مطرح کنیم:
- احساس میکنم برای من ارزشی قائل نیستی.
- احساس میکنم رها شدهام.
- احساس میکنم به اندازه کافی خوب نیستم.
- احساس میکنم سعی در کنترل من داری.
- احساس میکنم آنچه را که واقعا هستم نمیپذیری.
- احساس میکنم دیده شنیده نمیشوم.
اگر بیان کلمات خیلی سخت به نظر میرسد، میتوانیم به سادگی فهرست مسائل را به درب یخچال بچسبانیم و در اوج اختلاف به آن اشاره کنیم. بهجای تلاش برای برنده شدن در یک نبرد مدیریتی نیابتی بر سر برنامهریزی یا زمان خواب، میتوانبم فوراً توضیح مناسب در مورد ناراحتی عاطفیمان را ابراز کنیم: «وقتی برای کاری که توافق کرده بودیم دیر میآیی، احساس میکنم دیده شنیده نشدهام...»؛ «وقتی جلوی خانوادهام با من مخالفت میکنی، احساس میکنم رها شدهام...».
بر اساس یک منطق دردناک، اغلب به نظر میرسد که تنها راه برای احساس امنیت این است که به عقب برگردیم، زمانی که غرق در عشق و بسیار ایمنتر هستیم (یعنی احتمال بیشتری دارد که دریافتکننده محبت باشیم)، و زخمهایمان را برای آنکه (ناخواسته) آنها را ایجاد کرده شرح دهیم. بهترین واکنش این نیست که خودمان را تسخیرناپذیرتر کنیم، بلکه باید جرأت کنیم کمی کمتر از خود دفاع کنیم.
اختلاف عقاید بین شرکای عاطفی ممکن است بر سر هر چیزی بروز کند، اما مشاجرات - نوعی از بحثهای داغ که به درهای به هم کوبیده شده و توهین ختم میشود - فقط مربوط به یک چیز است: اضطراب بیش از حد آسیبپذیر بودن در مقابل کسی که دوستش داریم و نمیتوانیم آن را کنترل کنیم. ممکن است به نظر دعوا بر سر برنامه ریزی یا مراقبت از کودک باشد، اما در واقع دعوای وحشت ناشی از رها شدن عاطفی است. اگر این ایده را در ذهن داشته باشیم، ممکن است زمان زیادی را صرفهجویی کنیم. احتمالاً بهجایش میتوان چهار ساعت یا بیشتر در هفته از باغبانی، کمک به سالمندان یا یادگیری یک زبان خارجی لذت برد. چیزهای کمتری برای فریاد زدن وجود خواهد داشت و چیزهای هیجان انگیزتری برای پی گرفتن.
دیدگاه خود را بنویسید