وقتی به فرزندانی فکر میکنیم که زیر سایه پدر و مادر زندگی میکنند، تمایل داریم فرزندان افراد برجسته، بدنام یا ثروتمند را تصور کنیم. هر کاری هم که با شخصی ابتکار خود انجام دهند، این کودکان همیشه توجه جهانیان را در درجه اول بهعنوان پسر یا دختر X یا Y به خود جلب میکنند. مسئله تا آنجا پیش میرود که زندگی، شخصیت و آرزوهای آنها در کنار این واقعیت کلیدی رنگ می بازد که فرزند جان لنون یا چارلز داروین هستند و یا مادرشان ماری کوری است و یا اینکه پدرشان مخترع تلفن است.
با این حال چنین موارد پرمخاطبی نباید ما را از جهانی بودن موضوع مورد بحث منحرف کند، والدین ما نیازی به نوشتن ترانه «تصور کن» یا کشف نظریه تکامل ندارند تا سایههای بسیار بزرگی در زندگی ما ایجاد کنند. این سایهها ممکن است توسط پول یا شهرت ایجاد نشوند، بلکه توسط قدرت و پیچیدگی شخصیتهای آنها به وجود آمده باشند و بروز عاقلانه و مستقل ما را تهدید کنند.
تنها فرزند الویس پریسلی یا دوک ولینگتون بودن مشکلساز نیست. ممکن است پسر یا دختر هر کسی باشیم که در سر خود مشخص میکند باید چگونه انسانی باشیم تا لایق عشق او باشیم. هر پدر یا مادری که ما را در حسرت تایید خود از طریق محبت ناسازگار و غیرقابل اعتمادش رها میکند. هر پدر یا مادری که برای ما میراثی از احساس گناه در مورد با رابطه جنسی یا نگرانی از اینکه ما با ادامه زندگی خود او را رها کردهایم، به جا میگذارد. هر پدر و مادری که به طور نامحسوس نشان میدهد بهتر است در عشق موفق نمیشدیم یا میتوانستیم بپذیریم که خواهر یا برادرمان واقعاً ارزشمند و خوب است.
سایه عاطفی شامل مجموعهای از دستورات (معمولاً مخفی) است در مورد آنچه که از کودک برای تضمین محبت انتظار میرود. بهجای یک پادشاهی یا ثروت، والدین مجموعهای از قوانین نامرئی را ارائه به میراث میگذاردند، اینکه هرگز نباید با دستاوردهای مادر یا پدر خود رقابت کنید، شما هرگز نباید شادتر از آنها باشد،. شما باید افرادی را دوست داشته باشید که امنیت را از شما سلب میکنند. شما نباید به معنای واقعی خود را مرد یا زن تصور کنید، شما باید همیشه نگران پول باشید و باید تا ابد احساس کنید که کاری که انجام دادهاید کافی نیست... چنین دستورات پنهانیای هستند که هر نسل بدون توجه به روان نسل بعدی منتقل میکند.
در نتیج، بدون دیدن کامل خطوط سایهای که تحت آن عمل میکنیم، ممکن است باعث شود در رابطههای پیاپی از ما سوء استفاده شود یا نتوانیم احساس راحتی در دریافت محبت داشته باشیم. در محل کار ممکن است از جاهطلبیهای واقعی خود دست بکشیم و به خود بگوییم، علیرغم شواهد عینی استعداد لازم را نداریم. عصبانیشدنمان غیرممکن شود و به خودمان اجازه ندهیم خیلی سرگرم یا خیلی هیجان زده باشیم. هر بار که برای خودمان خرج میکنیم احساس گناه کنیم. و در نتیجه نصف عمری را بگذرانیم که حق ما است.
در عین حال، معمولاً بیشتر از آنچه باید به والدین خود فکر میکنیم. ما هنوز از عصبانیت آنها میترسیم، حتی اگر بیست سال از مرگشان گذشته باشد. ما نگران حال آنها هستیم، گویی آنها در واقع کودک هستند. ما دائماً نگران این هستیم که بدون ما ممکن است غمگین باشند یا احساس طرد شدن کنند. ما مشتاق تایید آنها هستیم و آنها را بهعنوان مخاطب ضمنی خود برای تمام تلاشهایمان در نظر داریم. هر زمان که سعی میکنیم از زندگی خود لذت ببریم، حافظه خو کرده به نظام ارزشی آنها مانعمان میشود. افسرده بودن خفیف احساس امنیت و احترام بیشتری به ما میدهد.
یک سایه عاطفی همیشه با باجگیری ایجاد م شود. معامله به شرح زیر است: کارها را جوری که ما میخواهیم انجام بده وگرنه از عشق و تایید خبری نیست. راه ما را دنبال کن، وگرنه باید رنج بکشی و شکست بخوری. ممکن است محبت زیادی از سوی والدین سایهافکن وجود داشته باشد، اما نه از آن نوع که استقلال واقعی گیرنده را در دل داشته باشد. البته، مهم نیست که کودک چه کسی را برای ازدواج انتخاب میکند، چه شغلی میگزیند، یا به نوبه خود چگونه فرزندش را تربیت میکند. پدر و مادر خوب بودن به این معنی است که میل کنترل را کنار بگذاریم، بگذاریم خودمان فراموش شود، هرگز در تخیل کودک مانع بزرگی بر سر راه رشد یا موفقیتش ایجاد نکنیم. تبدیل به موضوع نگرانی یا ترحم نشویم . منبع ترس یا هشدار نباشیم و درک کنیم حمایت از کسی هرگز به معنای داشتن حق کنترل هویت و عملکرد روانی او نیست. بزرگترین هدیه والدین این است که آنقدر مهربان باشند که به ما این حق را بدهند که آنها را فراموش کنیم.
برای اینکه بالاخره خودمان را آزاد کنیم، به یک دوره بلوغ نیاز داریم. عظمت و جدیت کامل مفهوم بلوغ اغلب با همراهی آن با بدخلقی و آکنه پوشیده میماند. اما یک چیز بسیار جدی در این مرحله در خطر است: اجازه تعریف دوباره خود و دور شدن از سایه والدین. بسیاری از ما که برای خودمان ناشناخته بودیم، نتوانستیم در پانزده سالگی نوجوانی داشته باشیم و عشق کافی برای جرأتمند بودنمان وجود نداشت. هر پدر و مادری آنقدر بالغ نیستند که اجازه دهند فرزندانشان از آنها متنفر باشند و کوچک بشمرندشان. ممکن است قبل از اینکه جرات داشته باشیم تا در دوره بلوغ فرو بریم، به یائسگی یا بازنشستگی نزدیک شده باشیم.
در این فرآیند، صحبت با شخص دیگری در مورد خانواده به ما کمک میکند. نکته مهم در مورد سایهها این است که توجه را دوست ندارند. آنها ترجیح میدهند که کسی داستان رفته بر ما و قوانین مخفی را نشنود. این داستانها و قوانین زمانی که با یک ناظر بیطرف و مهربان در قالب کلمات به اشتراک گذاشته میشوند، مضحک و سوال برانگیز به نظر می رسند (اگر آن ناظر همسن والدینمان باشد این صحبت کردن کمککننده خواهد بود).
والدین حیلهگر همچون ارواحی هستند که تنها با نور میتوان آنها را آرام کرد. رشد ما مستلزم این است که با چیزی بسیار غم انگیز روبرو شویم: اینکه ما را آنطور که باید دوست نداشتهاند و در نتیجه از آزادی سالم فاصله داریم. ممکن بود بخش بزرگی از زندگیمان را در شرایطی که خودمان ساخته نیستیم تلف کرده باشیم. والدین میتوانند انتظارات زیادی از ما داشته باشند، اما آنها حقی برای تعیین هویت ما ندارند. در عین حال بهوضوح میتوانیم ببینیم که هدف عشق واقعی والدین نباید تولید یک موجود شبیهسازیشده از خودشان باشد؛ بلکه باید تولید یک موجود جدید خودمختار از نژاد بشر را تشویق کنند. موجودی که ممکن است اکنون کم کم در راه تبدیل شدن به آن باشیم.
دیدگاه خود را بنویسید