حفظ یک رابطه عاطفی سالم، حتی در بهترین شرایط، مستلزم دفاع از خواستهها و دیدگاههایمان در برابر مخالفتهای احتمالی شریک عاطفیمان است. از انتخاب زمان خواب و چیدمان مبلمان گرفته تا تناوب رابطه جنسی، برنامهریزی برای سفرهای خارجی و انتخاب رنگ ماشین، موضوعات متعددی میتوانند زمینهساز بحث و گفتگو در روابط عاطفی باشند.
در گذشته، توجیهها اغلب ساده و مبتنی بر قدرت بودند. فرد قدرتمندتر با لحنی قاطع و بیتفاوت میگفت: "چون من اینطور میخواهم" یا "چون من اینطور میگویم." اما امروزه، شاهد عصر متمدنتری هستیم که در آن ارزش گفتگو و بحث و جدل معنادار به رسمیت شناخته میشود. در این عصر، تنها دلایل محکم و بهخوبی بیان شده میتوانند نظر طرف مقابل را تغییر داده و در تصمیمگیریها تاثیرگذار باشند.
در عصر دموکراسی، زوجها در هنگام مجادله، برای توجیه تصمیمات خود، به نظر اکثریت متوسل میشوند. در گرماگرم بحث، به شریکمان یادآوری میکنیم که فکر، احساس یا خواستهی ما طبیعی است و او باید با ما همنظر باشد. دلیل این امر نه تنها حرفهای ما، بلکه این است که اگر او نیز با فروتنی مسئله را بررسی کند، متوجه میشود که همه افراد درستفکر با نظر ما موافق هستند. موضع ما (در مورد چیدمان مبلمان، روالهای جنسی یا رنگهای ماشین) غیرمعمول نیست، بلکه مترادف با راهنمای اخلاق معاصر، یعنی عادی بودن
در خلال دعوا، نظر شخصی و شکننده خود را با صدای ظاهراً بیچونوچرا کل جامعه تقویت میکنیم: «این فقط من نیستم - یک فرد منزوی که بهراحتی نادیده گرفته میشود - که نگرش تو را بسیار ناخوشایند میدانم. همه افراد منطقی - در واقع اکثریت قریب به اتفاق جهان - هماکنون با من در مخالفت با نظرات تو موضع گرفتهاند. در مورد نحوه پختن ماکارونی، زمان زنگ زدن به خواهرت یا مسئله شایستگی رمان برنده جایزه ادبی، کاملاً در اقلیت هستی».
در واقع، «عادی بودن» نباید اصلاً اهمیت زیادی داشته باشد. آنچه در جامعه ما رواج دارد، اغلب اشتباه است و آنچه اکنون عجیب به نظر میرسد، ممکن است در واقع کاملاً عاقلانه باشد. با وجود این آگاهی، ما موجوداتی عمیقاً اجتماعی هستیم. میلیونها سال تکامل، مغز ما را طوری شکل داده است که به طور طبیعی به نظرات اطرافیانمان وزن زیادی میدهد. در واقع، تقریباً همیشه از نظر عاطفی مهم است که سعی کنیم حسن نیت و پذیرش گسترده جامعه خود را حفظ کنیم. بنابراین، ادعای «عادی بودن» (هرچند تقریبی و ناعادلانه باشد) نقطه حساسی در ذهن ما را فعال میکند، دقیقاً به همین دلیل است که شریک زندگی ما آنقدر ماهرانه به چنین مسئلهای استناد میکند.
با این وجود، مجادله ما ضروری است. در زمینه زندگی شخصی، درک ما از طبیعی بودن با ابهام همراه است. چرا که دسترسی مستقیم و آسانی به تجربیات شخصی دیگران نداریم. ما نمیدانیم میزان طبیعی رابطه جنسی، گریه کردن، خوابیدن در تختهای جداگانه یا عدم علاقه به بهترین دوست شریک زندگیمان چقدر است. هیچ نظرسنجی یا شاهد قابل اعتمادی وجود ندارد. تصویر دقیقتر از «طبیعی بودن»، به جای تأثیرپذیری از برنامههای تلویزیونی یا مقالات مجلات، احتمالاً از بررسی رابطه خودمان به دست میآید.
ثانیاً، و مهمتر از همه: وقتی معیار عادی بودن، زیباییها و دوستداشتنیهای رابطهمان را غیرعادی جلوه میدهد، باید از ستایش کورکورانه از عادی بودن دست برداریم. بسیار غیرعادی است که کسی ما را جذاب بداند، با ما بیرون بیاید، شیطنتهایمان را تحمل کند، برای ما نام مستعار بامزهای برگرفته از حیوان مورد علاقهمان در دوران کودکی بگذارد، آخر هفتهها را به دوختن دکمههای لباسمان اختصاص دهد و با صبر و حوصله تا آخر شب به نگرانیهایمان گوش دهد. ما ذینفع برخی از اتفاقات بسیار نادر هستیم و بسیار ناسپاسانه است که ادعا کنیم دوستان عادی هستیم، در حالی که بیشتر چیزهای خوب زندگی ما حاصل شانسهای بسیار کم است.
به جای آزار شریک عاطفیمان با استدلالهای دموکراتیک ساختگی، باید به چیزی واقعیتر و احتمالاً مؤثرتر، یعنی آسیبپذیری صادقانه اعتراف کنیم: ما دوست داریم اتفاقی بیفتد، فقط و فقط به این دلیل که ما را بسیار خوشحال میکند و اگر نیفتد، بسیار ناراحت میشویم.
دیدگاه خود را بنویسید